معنی ار
لغت نامه دهخدا
ار. [اِ] (اِخ) کرسی کانتن لاند از ناحیه ٔ من دُمارسان، در کار اَدور، دارای 3864 تن سکنه. راه آهن از آن گذرد و دوک نشین است و آن مقر قدیم آلاریک دوم بود.
ار. [اَ] (حرف ربط) مخفف اگر، حرف شرط. وقتی که. هرگاه:
ای تن ار تو کارد باشی گوشت فربه بر همه
چون شوی چون داسگاله خود نبری جز پیاز.
ابوالقاسم مهرانی (از فرهنگ اسدی).
ای لک ار ناز خواهی و نعمت
گرد درگاه او کنی لک و پک.
رودکی.
ار خوری از خورده بگساردت رنج
ور دهی مینو فرازآردت گنج.
رودکی.
تن خِنگ بیدارچه باشد سپید
بتری و نرمی نباشد چو بید.
رودکی.
بدشت ار بشمشیر بگذاردم
از آن به که ماهی بیوباردم.
رودکی.
کسی کاندر آبست و آب آشناست
از آب ار چو آتش بترسد سزاست.
ابوشکور.
میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و دوست ار هزار اندکی.
ابوشکور.
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار.
ابوشکور.
بجاماسپ گفت ار چنین است کار
بهنگام رفتن سوی کارزار.
دقیقی.
صورت خشمت ار ز هیبت خویش
ذرّه ای را بخاک بنماید
خاک دریا شود بسوزد آب
بفسرد آفتاب بشخاید.
دقیقی.
بدرد ار بمثل آهنین بود هم لخت.
کسائی.
بخانه درآی ار جهان تنگ شد
همه کار بی برگ و بی رنگ شد.
فردوسی.
بدو گفت ار ایدونکه پیدا شوی
بگردی از این تنبل و جادوی.
فردوسی.
ز کار وی ار خون خروشی رواست
که ناپارسائی بر او پادشاست.
فردوسی.
بدو گفت شاه ار به مردی رسد
نباید که بیند ورا چشم بد.
فردوسی.
مرا دخل و خورد ار برابر بدی
زمانه مرا چون برادر بدی.
فردوسی.
بچشم همتش ار سوی آسمان نگری
یکی مغاک نماید سیاه و ژرف چو چاه.
فرخی.
معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر
زان گنده دهان تو و زان بینی فرغند.
عمّاره.
چرا بگرید ابر ارنه غمگن است غمام
گریستنش چه باید که شد جهان پدرام.
عنصری.
با درفش ار تپانچه خواهی زد
بازگردد هرآینه بتو بد.
عنصری.
خوارزم گرد لشکرش ار بنگری هنوز
بینی علم علم تو به هر دشت و کردری.
عنصری.
چنان دان که تو هیکل از پهلوی
بود نام بتخانه ار بشنوی.
عنصری.
غلام ار ساده رو باشد و گر نوخط بود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچلّه.
عسجدی.
بباغی دودر ماند [دنیا] ار بنگری
کزین در درآئی و زان بگذری.
اسدی.
جهاندار گفت ار ترا جم هواست
نیم من وگر مانم او را رواست.
اسدی.
گفت حال خویش برگوی. گفت ار ملک فرماید تا خالی کند. (تاریخ سیستان).
گردن منه ار خصم بود رستم زال
منت مکش ار دوست بود حاتم طی.
خاقانی.
بنده ٔ حلقه بگوش ار ننوازی برود
لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه بگوش.
سعدی.
|| مخفف اگر بمعنی یا:
اکنون که ترا تکلفی گویم
پیداست بر آفرینم ار نفرین.
دقیقی.
اگر گنج پیش آید ار خاک خشک
و گر آب دریا و گر زرّ و مشک.
فردوسی.
نگه کن بدل تا پسند تو هست
ازو آگهی بهترست ار نشست.
فردوسی.
بدو گفت بهرام کایدر سپنج
دهید ار بباید گذشتن برنج.
فردوسی.
ز شاهانی ار پیشه ور گوهری
پدر برزگر داری ار لشکری.
فردوسی.
که چون بودتان کار با پور سام
بدیدن بهست ار به آواز و نام.
فردوسی.
اگرتندبادی برآید ز گنج
بخاک افکند نارسیده ترنج
ستمکاره خوانیمش ار دادگر
هنرمند خوانیمش ار بی هنر.
فردوسی.
چو رفتی سر و کار با ایزد است
اگر نیک باشدت کار ار بد است.
فردوسی.
سوی آبت اندازم ار سوی کوه
کجا خواهی افتاد دور از گروه.
فردوسی.
همه خاک دارند بالین و خشت
ندانم به دوزخ درند ار بهشت.
فردوسی.
چنین گفت گودرز زان پس بطوس
که نه پیل باید نه آوای کوس
همه یکسره تیغها برکشیم
برآریم جوش ار کشند ار کشیم.
فردوسی.
بپرسم که این دوستدار تو چیست
بد است ار پرستنده ٔ ایزدیست.
فردوسی.
بدو گفت هرمز که پس چیست رای
درنگ آورم ار بجنبم ز جای.
فردوسی.
نشان جست باید ز هر کشوری
اگر مهتری باشد ار کهتری.
فردوسی.
نگه کن که هوش تو بر دست کیست
ز مردم نژاد ار ز دیو و پریست.
فردوسی.
مگر آنکه گفتار او بشنوی
اگرپارسی گوید ار پهلوی.
فردوسی.
بتو داستان نیز کردم یله
از این شاهت آزادی است ار گله.
فردوسی.
از این خواب اگر کوته است ار دراز
گه مرگ بیدار گردیم باز.
(گرشاسب نامه).
کرا در جهان خوی زشت ار نکوست
بهر کس گمان آن برد کاندر اوست.
اسدی.
که داند کنون کو بماند ار بمرد
بدرید شیر ار پلنگش ببرد.
اسدی.
بجائی که رفتی برون با سپاه
برزم ار ببزم ار به نخجیرگاه.
اسدی.
مائیم و دو شیشگک می روشن و خوش
با قلیگکی و نانکی پنج ار شش.
انوری.
شمس قیس در المعجم گوید: حرف شک «اگر» بمعنی حرف تردید «یا» استعمال کردن لغت سرخسیان است. (المعجم چ طهران ص 231). || تا. (مؤید الفضلاء).
ار. [اَ / اَرر] (اِ) مخفّف ارّه (درودگری). (برهان):
نه من بیش دارم ز جمشید فرّ
که ببرید بیور میانش به ارّ.
فردوسی.
به یزدان که او داد دیهیم و فرّ
اگر نه میانش ببرم به ارّ.
فردوسی.
چو خستو بیاید ببندد کمر
ببرم میانش ببرنده ار.
فردوسی.
کلک مانی طبعش آن استاد چابک صورت است
کآزر اندر دستگاه صنعتش ارّ میکشد.
اثیر اخسیکتی.
|| ثُفل دانه که روغن ازآن کشیده باشد و آنرا هروهل و کنجاره نیز خوانند. (جهانگیری). کنجاره را گویند که ثفل دانه ٔ روغن گرفته باشد. (برهان قاطع).
ار. [اَرر] (ع اِ) اِرار. شاخی از درخت خاردار که آن را بر زمین زده نرم کنند و تر کرده و نمک بر آن پاشیده در زهدان ماده شتر داخل نمایند تا مانع لقاح دفع گردد. (منتهی الارب).
ار. [اَرر] (ع مص) عمل اِرار کردن شتر ماده: اَرّ الناقه. (منتهی الارب). || راندن. || دفع کردن. (منتهی الارب). || درآمیختن. جماع کردن. (تاج المصادر بیهقی). مجامعت کردن. (زوزنی). || پلیدی رقیق انداختن و افتادن آن. (منتهی الارب). || آتش افروختن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). || آواز کردن بفیرندگی وقت غلبه: اَرّ المقامِر. (منتهی الارب).
ار. [اُ] (اِخ) نام شهری در معبر اسکندر مقدونی از باختر به سند. رجوع به ایران باستان ص 1773 شود.
ار. [اُ] (اِخ) کرسی مایّن، دارای 952 تن سکنه.
ار. [اِ] (اِخ) کرسی کانتن پادُکاله از ناحیه ٔ سنت ُ مِر، واقع در کنار لی، دارای 7538 تن سکنه. مصنوع آن آب جو و محصول آن غلات است و راه آهن از آن گذرد.
فرهنگ معین
هرگاه، اگر، یا. [خوانش: (اَ) (ق.)]
فرهنگ عمید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اگر، چنانچه، گر، خواه، یا، وقتیکه، هرگاه
گویش مازندرانی
معادل ابجد
201