معنی اراده
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اَ رّ دِ) (اِ.) گردونه، ارابه.
(مص م.) خواستن، (اِ.) خواست، میل، آهنگ. [خوانش: (اِ دِ) [ع. اراده]]
فرهنگ عمید
نیرویی ارادی و نفسانی که شخص را برای رسیدن به هدف وادار به انجام عمل میکند،
خواست، میل، قصد،
تصمیم جدّی،
(تصوف) علاقۀ درونی سالک برای رسیدن به حق و حقیقت،
عراده
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
کامش، پشتکار، آهنگ، خواست، یازش
فارسی به انگلیسی
Backbone, Decision, Determination, Purpose, Resoluteness, Resolution, Resolve, Single-Mindedness, Stability, Volition, Wheel, Will, Willpower
فارسی به عربی
اراده، س، إراده
فرهنگ فارسی هوشیار
دوست داشتن
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Möchte, Testament (n), Werde, Werden, Wille (f), Willen
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
211