معنی ارتباط
لغت نامه دهخدا
ارتباط. [اِ ت ِ] (ع مص) رَبط. بستن. بربستن. ببستن: و در قصبه ٔ جشم او را ارتباط کردند و مدتی اورا و لشکر او را مواجب و اخراجات و علوفات مهیا داشتند و با وی اتصال مصاهرت ساختند. (از تاریخ بیهق). بستگی. (غیاث). بستن چیزی را با چیزی دیگر: و یرتبط النعمه بما یقررها و یهنیها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299). || مواصلت کردن: سیدهادی با قصبه آمد و پدر من او را ارتباط کرد... و او را فرزندان و ذیل و عقب پدید آمد. (تاریخ بیهق). || ربط بکسی دادن بدوستی: جدّمرا... از نیسابور بلطایف و کرامات بسیار با بیهق آورد و او را بمساعی خوب ارتباط فرمود و میان ایشان مکاتبات است در اخوانیات. (تاریخ بیهق). || ارتباط فرس، معین کردن اسب بر رباط. (منتهی الارب).
فرهنگ معین
(مص م.) ربط دادن، پیوند چیزی به چیزی، (اِمص.) بستگی، پیوستگی، رابطه، جمع ارتباطات. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]
فرهنگ عمید
رابطه داشتن، رفتوآمد داشتن،
تماس برقرار کردن با کسی از طریق وسیلهای مخصوص،
پیوستگی، بستگی، پیوند،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
پیوستگی، پیوند
مترادف و متضاد زبان فارسی
بستگی، پیوستگی، پیوند، تماس، دلبستگی، رابطه، ربط، سروکار، علایق، مراوده، مناسبت، وابستگی، وفاق
فارسی به انگلیسی
Communication, Communion, Contact, Correlation, Interrelation, Interrelationship, Liaison, Linkage, Links, Perspective, Touch
فارسی به ترکی
bağlantı, ilişki
فارسی به عربی
اتصال، علاقه، مراسله، اِتّصالٌ
عربی به فارسی
وابستگی , تعلق , ضمیمه , دنبال , ضبط , حکم , دلبستگی , نامزدی , اشتغال , مشغولیت
فرهنگ فارسی هوشیار
ربط، بستن، بربستن
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
613