معنی ارتعاش
لغت نامه دهخدا
ارتعاش. [اِ ت ِ] (ع مص) لرزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). ارتعاد. لرز. لرزه. رَجف. رجفه. زلزال. رِعدَه. با خود لرزیدن. (مؤید الفضلاء). با خویش لرزیدن. (آنندراج): ارتعاش انگشتان:
چون بدرد شرم گویم راز فاش
چند از این صبر وزحیر و ارتعاش.
مولوی.
دست کان لرزان بود از ارتعاش
و آنکه دستی را تو لرزانی ز جاش.
مولوی.
|| لرزانیدن. (زوزنی). || (اِ مص) حالی چون تشنج در اعضاء آلیه. || (اصطلاح فیزیک) لرزش سریع جسم را گویند که مولد صوت میشود مانند ارتعاش تیغه ٔ فلزی یا سیم آلات موسیقی.
- ارتعاش صوت، لرز در آواز. ج، ارتعاشات.
فرهنگ معین
(مص ل.) جنبیدن، لرزیدن، (مص م.) لرزاندن، (اِمص.) لرزه. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]
فرهنگ عمید
به لرزه درآمدن، لرزیدن، لرزش،
(فیزیک) لرزش سریع جسم که مولد صوت میشود، مانند ارتعاش سیمها و تارهای آلت موسیقی،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
لرزش، لزرش، لرزه، لرزیدن، نوسان
مترادف و متضاد زبان فارسی
تزلزل، رعشه، لرز، لرزش، لرزه، نوسان
فارسی به انگلیسی
Flutter, Jar, Pulsation, Quaver, Quiver, Shiver, Shudder, Thrill, Tremble, Tremor, Tremulousness, Vibrancy, Vibration
فارسی به عربی
ارتجف، اهتزاز، رعشه، قشعریره، هزه
فرهنگ فارسی هوشیار
به لرزش در آمدن
فرهنگ فارسی آزاد
اِرْتِعاش، لرزیدن، بلرزه در آوردن،
فارسی به آلمانی
Vibration [noun]
معادل ابجد
972