معنی ارشک
لغت نامه دهخدا
ارشک.[اَ ش َ] (اِخ) بیست ویکم. رجوع به ونُن دوم شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) شانزدهم. رجوع به ارد دوم شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) پانزدهم. رجوع به فرهاد پنجم شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) نوزدهم. رجوع به بردان شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) دلیر. نخستین از پادشاهان اشکانی طبق نوشته های موسی خورنی و سبه اوس. رجوع به ارشک مؤسس خاندان اشکانیان و اشک و ارشک بزرگ و ایران باستان ص 2584 و 2599 و 2612 شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) دوازدهم. رجوع به مهرداد سوم شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) دوم. رجوع به تیرداد اول شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) دهم. رجوع به سنتروک شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) سوم اشکانی. رجوع به اردوان اول شود. || ارشک سوم. سی وپنجمین پادشاه ارمنستان (341-367 م.) موافق نوشته های مورّخین ارمنستان و نویسندگان رومی. رجوع به ایران باستان ص 2621 شود. || ارشک سوم دیران. یازدهمین از پادشاهان شاخه ٔ دوم سلسله ٔ اشکانیان ارمنستان. وی در 341 م. بتخت جلوس کرد. (ایران باستان ص 2637).
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) سیزدهم. رجوع به ارد اول شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) ششم. رجوع به مهرداد اول شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) بزرگ، بقول سبه اوس اسقف ارمنی. در سال یازدهم سلطنت آن تیوخوس پارتیان شوریدند و ارشک پسر پادشاه تتالیان که در پَهل شاهسدان در صفحه ٔ کوشان میزیست، حکومت رابدست گرفت و همه ٔ مردمان مشرق و نیز شمال مطیع او گشتند. رجوع به ایران باستان ص 2529 و 2596 و 2597 و 2601 و ارشک مؤسس خاندان اشکانیان و اشک اول شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) کبیر. رجوع به ارشک بزرگ و ایران باستان ص 2585 و 2612 شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) چهاردهم. رجوع به فرهاد چهارم شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) چهارم. پادشاه اشکانی ایران. رجوع به فری یاپت شود. || پسر پاپ. سی وهشتمین پادشاه اشکانی ارمنستان بنا بنوشته های مورخین ارمنستان و نویسندگان رومی (378-379 م.). و بروایتی وی با وال ارشک (واگارشک) برادر خود به سال 382 م. بسلطنت رسید. (ایران باستان ص 2621 و 2637).
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) نهم. رجوع به مهرداد دوم شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) هشتم. رجوع به اردوان دوم شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) هفتم. رجوع به فرهاد دوم شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) هفدهم. رجوع به وُنُن اول شود.
ارشک.[اَ ش َ] (اِخ) هیجدهم. رجوع به اردوان سوم شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) جوان، بقول بعض مورخین ارمنی. وی پسر ارشک بزرگ بود. و در زمان پدر بحکومت ارمنستان رسید و پس از وی در شهر مِدزپین (نصیبین) با برادر خویش وال ارشک بر تخت ارمنستان نشست و سلطنت او 42 سال بود. (ایران باستان ص 2596 و 2597).
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) بیست وهفتم. رجوع به بلاش چهارم شود.
ارشک. [] (اِخ) قریه ای از توابع سمنان و دارای معدن سرب است.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) پسر خسرو سوم، پادشاه ارمنستان روم. رجوع به ایران باستان ص 2621 شود.
ارشک. [اَ رَ] (اِ) رشک. حسد. (برهان قاطع) (جهانگیری).
ارشک. [اَ ش َ] (پارسی باستان و پهلوی اشکانی، اِ) از ماده ٔ اَرشَن به معنی مرد و نر در مقابل زن. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 226). و آن نام بسیاری از ایرانیان قدیم بوده است. رجوع به ارشک در ذیل شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) ارزاس. والی مملکتی در جوار آبیسارِس بزمان اسکندر. آنگاه که اسکندر بهند سفر میکرد در کنار رود آسِه زین هفِس تیون را بساخت. در خلال این احوال ارزاس (ارشک) مزبور با برادر و سرداران عمده ٔ آبیسارس پادشاه آن ناحیت وارد شهر شده هدایای گرانبها و نفیس از طرف او آورده گفت که خود پادشاه میخواست بیاید و بپای اسکندر بیفتد، ولی بیماری مانع شد. فرستادگان اسکندر هم قول او را تأیید کردند و اسکندر از این اظهارات خشنود گشت و آبیسارس را بپادشاهی ابقاء کرده ارشک را گماشت که نزد او بماند. (ایران باستان ص 1818، 1819).
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) پسر بزرگتر داریوش دوم هخامنشی که پس از جلوس بتخت سلطنت به اردشیر موسوم گردید. رجوع به ایران باستان ص 961 و 962 و 990 و 992 و اردشیر دوم شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) اَرزاسِس. اسکندر وی را بجای ساتی بَرزَن والی آرتاکوان کرد. (ایران باستان ص 1654).
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) اشک. آرزاکس. مؤسس خاندان اشکانیان یا پارتیان (250-248 ق. م.) و هریک از پادشاهان این سلسله نام او را عنوان ولقب خویش قرار داده اند. رجوع به اشک و اشکانیان و ارشک بزرگ و ایران باستان ص 2073 و 2165 و 2197 و 2199 و 2200 و 2203 و 2206 و 2076 و 2233 و 2598 شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) پسر آتیابئوشنه. بر روی مهری از آثار عهد هخامنشی نام او نوشته شده. (ایران باستان ص 1616).
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) پسر ارشدوال ارشک پادشاه ارمنستان. (ایران باستان ص 2586).
ارشک.[اَ ش َ] (اِخ) بیست وپنجم. رجوع به بلاش دوم شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) بیست وهشتم. رجوع به بلاش پنجم شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) گیو. از اشکانیان ارمنستان. (نام های ایرانی تألیف یوستی ص 412) (ایران باستان ص 2423).
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) پنجم. رجوع به فرهاد اول (فرهادک) شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) بیست وچهارم. رجوع به خسرو شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) بیست ودوم. رجوع به بلاش اول شود.
ارشک.[اَ ش َ] (اِخ) بیست وسوم. رجوع به پاکر دوم شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) بیست وششم. رجوع به بلاش سوم شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) بیست ونهم. رجوع به اردوان پنجم شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) بیستم. رجوع به گودرز شود.
ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) یازدهم. رجوع به فرهاد سوم شود.
فرهنگ معین
رشک، غیرت، حسد، حسادت. [خوانش: (اَ رَ) [په.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
حل جدول
نام های ایرانی
پسرانه، اشک، نام مؤسس سلسله اشکانی
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) رشک غیرت، حسد حسادت.
معادل ابجد
521