معنی از آثار پل سارتر

حل جدول

از آثار پل سارتر

تهوع، جنگ شکر در کوبا، دست های آلوده، دیوار، راه آزادی، زنان تروا، سایه انسان ها، کلمات، هستی و نیستی، مگس ها


ژان پل سارتر

برنده نوبل ادبیات در سال 1964 میلادی


اثر ژان پل سارتر

کلمات

زنان تروا، ادبیات چیست


اثری از ژان پل سارتر

تهوع، دست های آلوده، مگس ها، هستی و نیستی، دیوار، کلمات، کار از کار گذشت، شیطان و خدا، راه های آزادی، سن عقل، مرگ در جان، مرده های بی کفن و دفن، چرخنده، بازیگر و قربانی، خانواده خوشبخت، گوشه نشینان آلتونا، زنان تروا، در دفاع از روشنفکران، جنگ شکر در کوبا، بودلر

تهوع، جنگ شکر در کوبا، دست های آلوده، دیوار، راه آزادی، زنان تروا، سایه انسان ها، کلمات، هستی و نیستی

مگس‌ها

واژه پیشنهادی

از آثار ژان پل سارتر

مگس ها


رمانی از ژان-پل سارتر

شیطان و خدا

کلمات

کودکی یک رئیس

سخن بزرگان

ژان پل سارتر

بی دانش، نه می توان امیدوار بود نه ناامید.

انسان محکوم است که آزاد باشد، چرا که به محض پرتاب شدن به این دنیا، مسئول کارهای خویش است.

ناامیدی کامل می تواند در کنار درخشان ترین نوآوری ها به سر بَرَد. از کار افتادگی و شکوفایی، یکدیگر را جذب می کنند.

بشر آفریننده ی ارزشها است.

مردم از هر چیزی سخن می گویند، به ویژه از آنچه درباره اش هیچ نمی دانند.

گوشه گیری و کاهلی، روش کسانی است که می گویند: آنچه را که من نمی توانم کرد دیگران می توانند.

کسی که دروغ می گوید و با گفتن اینکه همه ی مردم چنین نمی کنند، برای خود عذری می تراشد، کسی است که با وجدان خود بر سر ستیز است.

هیچ کس نمی تواند آزادی خود را هدف خویش سازد، مگر اینکه آزادی دیگران را نیز به همان گونه هدف خود قرار دهد.

همیشه باید اخلاق را آفرید و ابداع کرد.

بشر از ابتدا موجود ساخته و پرداخته ای نیست؛ بلکه با برگزیدن اخلاق خود، خویشتن را می سازد.

نبوغ، جوهر تفکر است.

من همیشه می توانم آزادانه انتخاب کنم، اما باید بدانم که اگر انتخاب نکنم، باز هم انتخابی کرده ام.

از همه اندوهگین تر شخصی است که از همه بیشتر می خندد.

همه نیاز به زمان دارند. آدم نباید پیش از اینکه بداند چه می گوید، نتیجه گیری کند.

هر کس نیازمند دوستانی است.

کمابیش کسی نیست که بخش کوچکی از زندگی را چنان که در گذشته بود، در وجود خود به دوش نکشد.

شاید بزرگترین دشواری، همین باشد؛ زندگی چنان که ما می شناختیم پایان یافته، ولی هنوز کسی نیست که بداند چه چیزی جای آن را گرفته است.

تصمیم هایی وجود دارد که هیچ کس نباید ناگزیر به گرفتن شان شود.

بشر، محکوم است، زیرا خود را نیافریده و در عین حال، آزاد است، زیرا همین که پا به جهان گذاشت مسئول همه ی کارهایی است که انجام می دهد.

بشر هیچ نیست، مگر آنچه از خود می سازد.

بشر وجود ندارد، مگر در حدی که طرح های خود را تحقق می بخشد. بنابراین، جز مجموعه ی اعمال خود، جز زندگانی خود، هیچ نیست.

بشر جاودانه بیرون از خویشتن است. بشر با پی ریزی "طرح" خود در جهانی بیرون از خویش و با محو شدن در چنین جهانی، بشر و بشریت را به وجود می آورد.

برای زنده ماندن، باید خودت را از درون بکُشی؛ از این رو بیشتر آدمها همه چیز را رها کرده اند، چون می دانند که هر اندازه هم تلاش کنند، سرانجام می بازند و زمانی که به این نقطه رسیدی، هر گونه مبارزه ای بیهوده است.

آنچه به بشر امکان زندگی می دهد، تنها عمل است.

آنچه آدمی را سست عنصر می سازد، عمل گریز یا تسلیم است.

آدم باید به این امر خو بگیرد که به کمترین ها خرسند باشد. هرچه کمتر بخواهی، با چیزهای کمتری خشنود می شوی و هر اندازه نیازهایت را کم کنی، امور زندگی ات بهتر خواهد شد.

فقرا نمی دانند که تنها دلیل آنها برای زندگی، تمایل ما به تظاهر در برخورداری از فضیلت سخاوت است.

من هنگامی آزادم که همه ی جهانیان آزاد باشند؛ تا هنگامی که یک نفر اسیر در جهان هست، آزادی وجود ندارد.

هر بار که می پنداری پاسخ پرسشی را یافته ای، پی می بری که آن پرسش، هیچ مفهومی ندارد.

همه چیز کشف شده است، مگر چگونه زیستن.

تاریخ یک ماشین خودکار و بی راننده نیست و به تنهایی استقلال ندارد، بلکه تاریخ همان خواهد شد که ما می خواهیم.

انسان مجموعه ای از آنچه دارد نیست، بلکه مجموعه ای است از آنچه هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد.

هیچ چیز برای ما خوب نمی تواند بود، مگر آنکه برای همگان خوب باشد.

وقتی ثروتمندان جنگ به پا می کنند، این فقرا هستند که می میرند.

همه می گویند آرزو بر جوانان گناه نیست و من می گویم بر پیران هم!

حقیقتی وجود ندارد، جز در عمل.

فلسفه ی متکی به احتمالات که وابسته به حقیقتی نباشد، محکوم به نیستی است.

هیچ کس نمی داند در زمانهای بحرانی، وفاداری به کدام سو رو می کند.

هرگز دری را نزن، مگر اینکه بدانی در آن سویش چه می گذرد.

همه ی چیزهای زیبایی را که می بینی، به ذهن بسپار، تا همیشه با تو باشند، حتی در زمانهایی که آنها را نمی توانی ببینی.

زمانی که (توهم جاودان بودن) را از دست بدهی، زندگی هم معنایش را از دست می دهد.

هنگامی که امید می میرد، هنگامی که می بینی کمترین امکان امیدوار بودن را از دست داده ای، فضای خالی را با رؤیا، اندیشه های کوچکِ بچگانه و داستانها پر می کنی تا بتوانی به زندگی ادامه بدهی.

گویش مازندرانی

پل

پل

لغت نامه دهخدا

پل

پل. [] (اِخ) رجوع به اسیوند (طائفه ٔ...) شود.

پل. [پ ُ] (اِ) طاقی باشد که بر رودخانه ٔ آب بندند و آن را به عربی قنطره خوانند. (برهان قاطع). طاقی که بر روی آب بندند.چیزی که روی رود برای عبور سازند. پول. مِعبَر. جِسْر. جَسْر. (منتهی الارب). خَدَک. دَهلَه: و بر دجله پلی است از کشتیها کرده. (حدود العالم).
چو بر دجله یک بر دگر بگذرند
چنان تنگ پل را بپی بسپرند.
فردوسی.
یکی پل بفرمود موبد دگر
بفرمان آن کودک تاجور.
فردوسی.
پل و راه این لشکر آباد کن
علف ساز و از تیغ ما یاد کن.
فردوسی.
به ره بر هر آن پل که ویران بدید
رباطی که از کاردانان شنید.
فردوسی.
تخوار آن زمان پیش خسرو رسید
که گنج و بنه سوی آن پل کشید.
فردوسی.
یکی رود بد پهن در شوشتر
که ماهی نکردی برو بر گذر
پزانوش گفتا اگر هندسی
پلی سازی این را چنان چون رسی
که ما بازگردیم و این پل بجای
بماند بدانائی رهنمای
برش کرده بالای این پل هزار
بخواهی ز گنج آنچه آید بکار
... چو این پل برآید سوی خان خویش
برو تازئی باش مهمان خویش.
فردوسی.
پلی بود قوی پشتوانهای قوی برداشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261).
مشو سوی رودی که نائی بدر
به یک ماه دیر آی و بر پل گذر.
اسدی (گرشاسب نامه نسخه ٔ مؤلف ص 16).
رفتند بجمله یارکانت
ببسیج تو راه را هلاهین
زیرا که پل است خر پسین را
در راه سفر خر نخستین.
ناصرخسرو.
پلی شناس جهان را و تو رسیده بر او
مکن عمارت وبگذار و خوش ازو بگذر.
ناصرخسرو.
همه ٔ آبها بزیر پل است.
سنائی.
بر روی محیط پل توان بست
نتوان لب خلق را زبان بست.
امیرخسرو.
دست طمع که پیش کسان میکنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آب روی خویش.
صائب.
پل بر زبر محیط قلزم بستن
راه گردش بچرخ انجم بستن.
مشربا.
چنین داد فرمان به خیل مغل
که بر روی جیحون ببستند پل.
مولانا هاتفی (از فرهنگ شعوری).
مژگان نیارم برهم نهادن
بر روی دریا بندد کسی پل.
عماد (از فرهنگ ضیاء).
ز پلها بر آن رود پیدا نشان
چو در تیره شب بر فلک کهکشان.
هدایت.
- امثال:
هر که از پل بگذرد خندان بود.
قنطره عتیقه و قنطره جدید بالتاء و بلاتاء، پل کهنه و نو. قنطره؛ پل بزرگ. جسر؛ پل بستن. (منتهی الارب).
|| (اِخ) کنایه از پل صراط:
گرت بپرسد ز کردهات خداوند
روز قیامت چگوئیش بسر پل.
ناصرخسرو.
|| (پسوند) مزید مؤخر امکنه: افراپل. انچه پل. چاله پل. چینه پل. سه پل. گالش پل. (سانسکریت، اِ) قسمتی از دائره. || (اِ) کوله خاس. رجوع به کوله خاس شود. || مخفف پول که عرب فلوس میگویند. (برهان قاطع). نقدینه. فِلس. (نصاب). دینار و درم. زر و سیم و مس و نیکل و جز آن چون مسکوک و رائج باشد:
بار حسرت میکشم از بی کسی
خاک بر سر میکنم از بی پلی.
نزاری قهستانی (از فرهنگ جهانگیری).
|| آنچه مثل فلوس از پشت بعض اقسام ماهی برمی آید. (غیاث اللغات). فِلس. پشیزه.
- بابت سر پل، ناچیز. فرومایه. بلایه. زبون. بابت گلخن:
خاربن گرچه رست و بالا کرد
سر او را سپهر والا کرد
تو طمع زو مدار میوه و گل
یار بدهست بابت سر پل.
سنائی.
- پل آن سوی رود بودن، کنایه از کار بیهوده است:
اگر خود پولی از سنگ کبود است
چو بی آبست پل آن سوی رود است.
نظامی.
- پل خربگیری، تعبیری مثلی است که از آن مورد و موضع پدید آمدن خبط و خطا یا جرمی خواهند.
- پل رومی، شادروان.
- پلش آن سر آب است، بمعنی کارش بنهایت خراب و تباه است.

معادل ابجد

از آثار پل سارتر

1603

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری