معنی از اقوام سیاهپوست
حل جدول
اشانتی
از اقوام
عمو، خاله، دایی، عمه
اقوام ترکمن
یموت
اقوام باستانی خاورمیانه
مواب
از اقوام ایرانی
کرد
از اقوام اسلاو
کروات
از اقوام زردپوست
تای
مترادف و متضاد زبان فارسی
لغت نامه دهخدا
اقوام. [اَق ْ] (ع اِ) ج ِ قَوْم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بمعنی خویشاوندان و فرقه ها و گروهها و طایفه ها. (ناظم الاطباء):
چشم از آنروز که برکردم و رویت دیدم
بهمین دیده سر دیدن اقوامم نیست.
سعدی.
و رجوع به قوم شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
جمع قوم، خویشان، طایفه ها
فرهنگ عمید
قوم
فرهنگ واژههای فارسی سره
تیره ها
فارسی به عربی
اقرباء
واژه پیشنهادی
اقوام الیکایی، اقوام رامه ای، قالیبافی، چهارطاقی، اقوام فارس، اقوام ترک و آذری، اقوام لر، اقوام عرب، اقوام کومشی
معادل ابجد
700