معنی از اوراق بهادر
حل جدول
لغت نامه دهخدا
بهادر. [ب َ دُ] (ص) شجاع و دلیر بکمال. (برهان). شجاع و دلیر. (آنندراج). شجاع و دلیر بکمال و آزموده در جنگ و متهور. (ناظم الاطباء). سخت دلاور. (شرفنامه ٔ منیری). دلیر. دلاور. || قوی و پهلوان. زورمند. || سرباز. || سوار. ج، بهادران. (ناظم الاطباء).
اوراق
اوراق. [اَ] (ع اِ) ج ِ وُرْق. رجوع به ورق شود. || ج ِ وِرْق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). || ج ِ وَرِق. (ناظم الاطباء). رجوع به ورق شود. || ج ِ وَرَق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد):
الا تا باد نوروزی بیاراید گلستان را
و بلبل را به شبگیران خروش آید بر اوراقش.
منوچهری.
پر طاوس در اوراق مصاحف دیدم
گفتم این منزلت از قدر تو می بینم بیش.
سعدی.
ضرورت است که روزی بسوزد این اوراق
که تاب آتش سعدی نیاورد اقدام.
سعدی.
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که درس عشق در دفتر نباشد.
حافظ.
در کنار بوستان مجموعه ٔ رنگین گل
صائب از اوراق دیوان تو یادم میدهد.
صائب.
تو غنچه ساختی اوراق بادبرده ٔ من
وگرنه خار نمی ماند از گلستانم.
صائب.
- اوراق شدن کتاب، ازهم پاشیده شدن و بهم ریختن.
- اوراق شدن کسی، (در تداول عامه) سخت ضعیف و زار و نزار شدن او.
- اوراق کردن، ازهم باز و پاشیده کردن صفحات کتاب یا اجزاء دستگاهی.
حسین بهادر
حسین بهادر. [ح ُ س َ ن ِ ب َ دُ] (اِخ) رجوع به حسین بایقرا شود.
فرهنگ عمید
فرهنگ معین
نام های ایرانی
پسرانه، شجاع و دلاور، دلیر، شجاع
مترادف و متضاد زبان فارسی
جسور، دلاور، دلیر، شجاع، شیردل، صارم، صفدر،
(متضاد) جبون
فرهنگ فارسی هوشیار
دلیر، شجاع، دلاور
فارسی به آلمانی
Papier (n)
معادل ابجد
528