معنی از بازیگران خانم فیلم زعفرانی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

زعفرانی

زعفرانی. [زَ ف َ] (اِخ) رجوع به عمربن جعفربن محمد زعفرانی شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

زعفرانی. [زَ ف َ] (ص نسبی) منسوب به زعفران. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). منسوب به زعفران. فروشنده ٔ زعفران. دکان زعفران فروش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به زعفران که زعفران فروش را افاده می کند. (از انساب سمعانی). || به رنگ زعفران. زعفری. (فرهنگ فارسی معین). رنگ زرد شبیه به رنگ زعفران. (ناظم الاطباء) رنگ شده به زعفران. به رنگ زعفران. زعفری. مزعفر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
ز دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی یک زعفرانی.
دقیقی.
می زعفرانی که چون خوردیش
رود سوی دل راست چون زعفران.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ج 2 ص 68).
جوان را عذار ارغوانی در تحمل مشاق فراق زعفرانی شد. (سندبادنامه ص 188). || منسوب است به زعفرانیه که قریه ای است از قرای بغداد که در قسمت کلواذا واقع شده است. (ازانساب سمعانی) رجوع به زعفرانیه شود.

زعفرانی. [زَ ف َ] (اِخ) دهی از دهستان دیر است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 147 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

زعفرانی. [زَ ف َ] (اِخ) حسن بن محمدبن الصباح، مکنی به ابوعبداﷲ فقیه از اصحاب شافعی و او مانند ربیعبن سلیمان مرادی مبسوطرا از شافعی روایت کند. (از ابن الندیم) وفات او بسال 260 هَ. ق. بوده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 238 و تاریخ گزیده شود.


عمار زعفرانی

عمار زعفرانی. [ع َم ْ ما رِ زَ ف َ] (اِخ) ابن عماره زعفرانی بصری، مکنی به ابوهاشم و مشهور به صاحب الزعفرانی. محدث بود. رجوع به ابوهاشم (عماربن...) شود.


زعفرانی خنده

زعفرانی خنده. [زَ ف َ خ َ دَ / دِ] (اِ مرکب) خنده ٔ بسیار. مأخذش گل کردن. خنده ٔ بی اختیار است از تماشای زعفران زار. (آنندراج):
نی همین صبح خنک پف بر چراغم می کند
زعفرانی خنده ٔ خورشید داغم می کند.
سالک یزدی (از آنندراج).


امتیاز زعفرانی

امتیاز زعفرانی. [اِ زِ زَ ف َ] (اِخ) از شاعران است. رجوع به تذکره ٔ شمع انجمن تألیف سید محمد صدیق حسن خان بهادر چ هندوستان 1293 هَ. ق. و فرهنگ سخنوران شود.


عمر زعفرانی

عمر زعفرانی. [ع ُ م َ رِ زَ ف َ] (اِخ) ابن جعفربن محمد زعفرانی، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به دومی ̍. از ادیبان و دانایان به علوم مختلف شعر، از قبیل عروض و قافیه بود. او را کتاب العروض است در پنج جلد بزرگ. یاقوت حموی گوید: آنها را بخط مؤلف دیدم که وقف جامع حلب بوده است. و ابن الندیم کتاب القوافی و کتاب اللغات را نیز از او دانسته است. رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مصر ج 16 ص 59 شود.


خانم

خانم. [ن ُ] (ترکی، اِ) بانو. خاتون. بی بی. (ناظم الاطباء)، جُرَّه. ستی. خدیش. کدبانو. بیگم:
جان به لب عاشق بیدل رسد
با غمزاتی که تو خانم کنی.
ایرج میرزا.
|| لقب گونه ای است که در آخر اسم زنان درآید چون مهرانگیزخانم. || فاحشه. جنده. زانیه.
- خانم بزرگ، برترین زن خانه. گاهی نوادگان، مادر بزرگ را بدین لقب خطاب کنند.
- خانم کوچک، بانوچه. دوشیزه.
- خانم کوچولو، لقب گونه ای است که به دختران دهند.
- خانم و خاتون، با کمال حرمت. با وقار تمام. چون: مثل خانم و خاتون ها برو اینکار را کن.
- امثال:
خانم پاشنه ترکیده آقا طلبیده،چون زنی را شوهر او بخواند زنان دیگر این را بمزاح به او گویند. (امثال و حکم دهخدا).


اشیاف زعفرانی

اشیاف زعفرانی. [اَش ْ ف ِ زَ ف َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) ساخته ٔ مارستان مصر است و هم اکنون بدان مداوا کنند. برای مطلق رمد سودمند است. رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 50 و تحفه ٔ حکیم مؤمن ص 304 شود.


حسن زعفرانی

حسن زعفرانی. [ح َ س َ ن ِ زَ ف َ] (اِخ) ابن محمدبن صباح. از محله ٔ زعفرانیه بغداد است. راوی امام شافعی بود و در سال 259 هَ. ق. درگذشت. (زرکلی چ 1 ص 238) (تهذیب التهذیب ج 2 ص 318) (روضات ص 212) (نامه ٔ دانشوران ج 5 ص 48).

فرهنگ عمید

زعفرانی

رنگی شبیه رنگ زعفران، زرد،
(صفت نسبی) به ‌رنگ زعفران،
(صفت نسبی) دارای زعفران: کباب زعفرانی،

فرهنگ فارسی هوشیار

زعفرانی

نجوانی کرکمی (صفت) منسوب به زعفران، برنگ زعفران: زعفری.

گویش مازندرانی

خانم

خانم بانوی نجیب و شریف

معادل ابجد

از بازیگران خانم فیلم زعفرانی

1568

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری