معنی از بازیگران زن فیلم شیش و بش

فرهنگ عمید

بش زن

کسی که پیشه‌اش چسباندن و بند زدن ظرف‌های شکسته است، بندزن،

لغت نامه دهخدا

لال زن شیش

لال زن شیش. [زَ] (اِ مرکب) در شب سیزدهم تیرماه (نوروز طبری) زنی به صورتی منکر (ناشناس) درآمده و شیشی (شاخ تر و باریک، ترکه) در دست داخل خانه میشود و اهل خانه را با آن ترکه میزند تا چیزی دهند و آن را برای سلامتی در تمام سال نیک دارند.


شیش

شیش. (اِ) شوش. شوشه. شاخ تر و باریک درخت. ترکه. (یادداشت مؤلف).

شیش. (عدد، ص، اِ) شش (در ترکیب شیشه بندان، مهمانی شب ششم تازه مولود). (یادداشت مؤلف). امروزه در تداول عامه ٔ تهرانیان نیز «شش » را غالباً «شیش » تلفظ کنند.

شیش. (اِخ) ابن قیس بن جریح. ممدوح حطیئه ٔ شاعر است. (یادداشت مؤلف).

شیش. (ع اِ) نوع پستی از خرما. (ناظم الاطباء). خرمایی کم حلاوت که هسته سخت نکند، و به قول ابوحنیفه آن فارسی است. (یادداشت مؤلف). شیشاء. شیص. شیصاء. خرمابن. کابوسک. (مهذب الاسماء). لغتی است در شیشاء و شیص و شیصاء. (از منتهی الارب) (آنندراج). خرمای دانه سخت ناکرده. (از آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).


بش

بش. [ب ِ] (ترکی، عدد، اِ) عدد پنج در بازی نرد: شش و بش یعنی شش و پنج.

بش. [ب ِ] (حرف اضافه + ضمیر) (در تداول عوام) به او، به وی: کاغذ را بش دادم.

بش. [ب ُ / ب َ] (اِ) بشک. فش. پش. کاکل آدمی. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در اوستا، برش «اسفا 1:2 ص 14» استی، برزه، بارز (پس گردن) «اشتق 220». رجوع به بشن، بشک، فش و حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین و فرهنگ شاهنامه ٔ شفق شود. || موی گردن و یال اسب. (برهان) (سروری). در اوستا برش «اسفا1: 6 ص 24» استی، برز، بارز (پس گردن) «اسشق 220» یال اسب. (ناظم الاطباء) (آنندراج). موی گردن و قفای اسب بود. (صحاح الفرس) (دستوراللغه). موی گردن اسب. (لغت فرس اسدی) (شرفنامه ٔ منیری): عُرف، بش اسب. (مهذب الاسماء) (برهان: فز). فژ. (برهان). فُش. (لغت فرس اسدی: فش) مؤلف فرهنگ شاهنامه آرد: در فرهنگها به معنی گردن و یال اسب است و بنا به حدس بعضی لغت شناسان فرنگ، بش که فش هم خوانده اند بمعنی گردن و یال اسب از اصل اوستایی بَرِش َ مشتق شده که بمعنی سر و پشت اسب است و این لفظ اخیر در لغتهای دیگر بومی ایران بمعنی گردن هم آمده. (از فرهنگ شاهنامه):
گرفتش بش و یال اسب سیاه [اسفندیار]
ز خون لعل شد خاک آوردگاه.
فردوسی.
بش و یال اسپان کران تا کران
براندوده از مشک و از زعفران.
فردوسی.
بش و یال بینید و اسب و عنان
دو دیده نهاده بنوک سنان.
فردوسی.
... کشان دم بر خاک ابر یال و بش
سیه سم و کف افکن و بندکش.
فردوسی.
درع بش آتش جبین گنبد سرین آهن کتف
مشک دم عنبرخوی و شمشادموی و سرویال.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی پاورقی ص 148).
کمندی و تیغی بکف یافته
بش بارگی چون عنان تافته.
اسدی (گرشاسب نامه).
بجای نعل ماهی بسته بر پای.
بجای در پروین بفته در بش.
اسدی.
برنگ آتش و دنبال و بش چو دود سیاه.
کمال اسماعیل (از فرهنگ خطی).
کفلهاش گرد و بش و دم دراز
بر و یال فربی و لاغرمیان.
پوربهای جامی (از سروری).
|| ریشه و دامن. (ناظم الاطباء). دامن. (فرهنگ فارسی معین). || طره ای که بر سر دستار و کمر گذارند. (فرهنگ فارسی معین). || (ص) ناقص و ناتمام. (از برهان) (ناظم الاطباء).

بش. [ب َ] (ع حرف استفهام) در تداول عوام اعراب شمال آفریقا بمعنی چگونه و چه چیز: بش تدعا؛ بای شی ٔ تدعا؟ و بش تعرف، نام شما چیست ؟ (از دزی ج 1 ص 87). این کلمه را اعراب عوام عراق بکسر باء تلفظ کنند. مخفف بأی ّ شی ٔ است و در عراق بَیْش ّ تلفظ میگردد.

بش. [ب َ ش ش] (ع ص) باش ّ. بشوش. بشاش. (اقرب الموارد). رجوع به صفات مذکور شود. شادکام و خرم و گشاده روی. (از برهان). گشاده روی. (از اقرب الموارد). تازه روی خندان:هش بش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد خنده روی. (آنندراج). تازه روی و شادکام. (مؤید الفضلاء). || (اِمص) خوشرویی و شادمانی. (ناظم الاطباء). خوشرویی. (منتهی الارب) (از جهانگیری). خوشی و شادمانی.
- خوش و بش کردن یا خوش و بش کردن با کسی، در تداول عوام، خوشرویی کردن در برخورد با وی و باگشاده رویی از حال او پرسش کردن.

فرهنگ فارسی هوشیار

شیش

پارسی تازی گشته شیش خرمای بی هسته خرمای سست هسته، شمشیر شمشیر دگمه دار شمشیر نوک بسته که در شمشیر بازی به کار رود

فرهنگ معین

بش

(بِ) (اِ.) از اتباع خوش، خوش و بش.

گویش مازندرانی

مرغ زن شیش

ترکه ای که مرغ و ماکیان را با آن از درگاه اتاق و ایوان خانه...

معادل ابجد

از بازیگران زن فیلم شیش و بش

1434

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری