معنی از بازیگران عرق سرد
حل جدول
لیلی رشیدی
واژه پیشنهادی
فارسی به عربی
عرق
عربی به فارسی
راه ابی () , رگه معدن , سنگ طلا , هرچیزشبیه راه ابی , عرق بدن , کارسخت , عرق ریزی , خوی , عرق کردن , عرق , مشقت کشیدن , ورید , سیاهرگ , رگه , حالت , تمایل , روش , رگ دار کردن , رگه دار شدن
لغت نامه دهخدا
عرق. [ع ِ] (اِخ) نام جد ابراهیم بن محمدبن عرق حمصی است که محدث بود. (منتهی الارب).
عرق. [ع ُ رَ] (ع ص) رجل عرق، مرد بسیارخوی. (منتهی الارب). مردی که بسیار عرق کند. (ناظم الاطباء). بسیارعرق. (از اقرب الموارد). عُرَقه. رجوع به عرقه شود.
عرق. [ع ِ] (اِخ) نام پدر عبدالرحمان بن عرق و پسرش محمد است که تابعیان بودند. (از منتهی الارب).
عرق. [ع ِ] (اِخ) کوهی است خرد در راه مکه. (منتهی الارب). گویند کوهی است در راه مکه، که «ذات عرق » از آن مأخوذ است. (از معجم البلدان). و رجوع به عرق (ذات...) شود.
عرق. [ع ِ] (اِخ) جایگاهی است در نزدیکی بصره. (از معجم البلدان). دو موضع است در بصره. (منتهی الارب). رجوع به عرقان و عرق ناهق شود.
عرق. [ع ِ] (اِخ) لقب حسین بن عبدالجبار است. (از منتهی الارب).
فرهنگ عمید
(زیستشناسی) مایعی که از غدههای زیر پوست بدن تراوش میکند و مرکب از آب، نمک، اوره، و مواد دیگر است، خوی، خی،
نوعی نوشیدنی الکلی که از تقطیر شراب انگور، سیب، خرما یا کشمش بهدست میآید،
هر مایعی که از تقطیر جوشاندۀ بعضی گیاهان حاصل شود: عرق بیدمشک، عرق کاسنی،
* عرق دوآتشه: عرقی که دو نوبت تقطیر شده باشد،
* عرق کردن: (مصدر لازم) بیرون آمدن عرق از بدن، خوی کردن،
معادل ابجد
933