معنی از بازیگران فیلم پوسته
لغت نامه دهخدا
پوسته پوسته شدن. [ت َ ت َ / ت ِ ت ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) صورت پوستکها گرفتن. به ورقه های نازک مبدل شدن.
پوسته
پوسته. [ت َ / ت ِ] (اِ) پوست. || پوستک. پوستی نازک. قشاره. || شوره ٔ سر. قطعات کوچک سفید رنگ که در سر آدمی بگاه شوخگنی پدید آید و چون بشانه زنند فروریزد. هبریه. پوسه. رجوع به پوسه شود.
فارسی به عربی
حل جدول
الناز شاکردوست، حمید فرخ نژاد، مریم کاویانی
الناز شاکردوست، حمید فرخ نژاد، حمید فرخ نژاد، مریم کاویانی
الناز شاکردوست
حمید فرخ نژاد
مریم کاویانی
پوسته
قشر،لایه
فرهنگ عمید
پوست کوچک،
پوست نازک،
هرچیز پوستمانند،
هرچیز ریز شبیه پوست،
پولک ریز و نازک،
مترادف و متضاد زبان فارسی
پوست، طبقه، غشا، قشر، لاک، لایه، ورقه،
(متضاد) مغز
فارسی به ایتالیایی
guscio
فارسی به آلمانی
Flocke [noun], Kabeljau (m)
فرهنگ معین
بیرونی ترین بخش پوست، پوشش اندام های درونی بدن، بخش کوچکی از پوست که یاخته های آن مرده است و از بقیه پوست جدا می شود، پوشش بیرونی دانه. [خوانش: (اِ.)]
معادل ابجد
932