معنی از بازیگران فیلم پله آخر

حل جدول

پله آخر

فیلمی از علی مصفا

فیلمی با بازی کیانوش گرامی


از بازیگران فیلم پله آخر

علی مصفا


کارگردان فیلم پله آخر

علی مصفا


بازیگر فیلم پله آخر

علی مصفا، لیلا حاتمی

فرهنگ فارسی هوشیار

پله پله

بتدریج رفته رفته: (پله پله رفت باید سوی بام. )

لغت نامه دهخدا

پله

پله. [پ َ ل َ / ل ِ] (اِ) مهمل پول ُ در ترکیب. پول ُ و پله، از اتباع است بمعنی نقد و جنس پیدا و پنهان. (آنندراج). پول مول. رجوع به پول و پله در جای خود شود.

پله. [پ ُ ل َ / ل ِ] (اِ) الک دُلک. رجوع به الک دولک شود.

پله. [پ َ ل َ] (اِ) صورتی از پهل (پهلوی). رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2184 شود.

پله. [پ ِل ْ ل َ / ل ِ] (اِ) کفه. کپه. (نصاب). کپه ٔ ترازو. کفه ٔ ترازو:
ز بس برسختن زرّش بجای مادحان هزمان
ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله.
فرخی (دیوان ص 350).
ترازو را همه رشته گسسته
دو پله مانده و شاهین شکسته.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
گر بسنجد سپهر حلم ترا
بشکند خردپله ٔ شاهین.
ابوالفرج رونی.
اگر بسنجم خود را به نیک و بد امروز
بر آن نهم که در آن روز عرض میزانم
هیَم به پله ٔ نیکی ز یک سپندان کم
به پله ٔ بدی اندر، هزار سندانم.
سوزنی.
در پله ٔ ترازوی اعمال عمر ماست
طاعات دانه دانه و عصیان تنگ تنگ.
سوزنی.
حلم ترا کمانه همی کرد ناگهان
بگسست هردو پله ٔ میزان روزگار.
انوری.
خاصه که مهر سپهر گوشه ٔ خوشه گذاشت
و آتش گردون گرفت پله ٔ لیل و نهار.
خاقانی.
سر نهد از دامن پر آدمی
پله چو پر گشت ببوسد زمی.
امیرخسرو دهلوی.
|| پایه ٔ نردبان. نردبان پایه. مرقات. درجه. || زینه ٔ خانه ٔ بلند و بالاخانه و جز آن:
نه دام الامدام سرخ پرکرده صراحی ها
نه تله بلکه حجره ٔ خوش بساط اوکنده با پله.
عسجدی.
یکی پله ست این منبر مجره
زده گردش نقط از آب روین.
منوچهری.

پله. [پ ِ ل َ / ل ِ] (اِ) کفّه ٔ ترازو را گویند. || هر مرتبه و پایه از نردبان باشد، وبه این وزن و به این معنی بجای حرف اول تای قرشت نیز بنظر آمده است. (برهان قاطع). رجوع به پلّه شود.

پله. [پ ِ ل َ / ل ِ] (اِ) ابریشم بود و آنچه کرم ابریشم بر خود تنیده باشد. (برهان قاطع). پیله || پلک چشم. (سروری). || درخت بیدی که برگش پنجه راماند و بعضی گویند درخت بیدمشکی است که بیدمشک آن پنجه دار است. (برهان قاطع و مولف برهان شبیه این معانی را برای لفظ پَلَه نیز آورده است) || چوبکی را گویند بمقدار یک قبضه و هر دو سر آن تیز میباشد و آن را بر زمین گذارند و چوب درازی به مقدار سه وجب بر سر آن زنند تا از زمین بلند شود و در وقت فرودآمدن بر کمر آن زنند تا دور رود و آن بازئی است مشهور که آن را پله چوب خوانند. الک دولک. و رجوع به الک دولک شود. || پایه ٔ نردبان:
مالک مملکت ستان بارگهش درِ امان
بام دراز نردبان چرخ فروترین پله.
فلکی شیروانی (از سروری).

پله. [پ َ ل َ / ل ِ] (ص) سست. نیمه حال.
- پَله مُرده، زنبورِ از سرما فسرده.
و رجوع به پلمرده شود.

پله. [پ َ ل ْ / ل ِ] (اِ) بمعنی درجه و مرتبه باشد. (برهان). || هر مرتبه و پایه از نردبان را گویند و به این معنی با ثانی مخفف هم درست است. (برهان قاطع). || ترازو (؟). (غیاث اللغات). || کفه. کپه. کپه ٔ ترازو:
کار بی دانش مکن چون خرمَنِه
در ترازو بارت اندر یک پَلِه.
ناصرخسرو.
و رجوع به پِلّه شود.

گویش مازندرانی

پله پله

تنوره ی آتش

معادل ابجد

از بازیگران فیلم پله آخر

1297

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری