معنی از بازیگران مرد فیلم شاخ کرگدن

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

کرگدن

کرگدن. [ک َ گ َ دَ] (اِ) کرگ. کرگندن. (حاشیه ٔ برهان چ معین). هرمیس. (منتهی الارب).کرگ. (مهذب الاسماء). حمارهندی. (شفا ص 470) (از صبح الاعشی ج 2 ص 37). ریما. ارج. انبیلا. بُشان. سِناد. حریش. (یادداشت مؤلف). جانوری است بر صورت بز ولیکن سرونی بر پیشانی دارد چون ستون بنش ستبر و سرش تیز و بزور پیل را برگیرد و این در هندوستان باشد. (فرهنگ اسدی). جانوری باشد شبیه به گاومیش و بر سر بینی شاخی دارد. گویند بچه ٔ آن در شکم مادر پنج سال می ماندو بعد از یک سال سر برمی آورد و علف می خورد و چرا می کند بهمین طریق تا چهار سال. بعد از آن برمی آید و می گریزد و حکمت در این آن است که زبان مادر او بسیار درشت است و بچه در نهایت نزاکت تاب لیسیدن مادر نداردو پوستش پاره می شود و بعضی گویند کرگدن پرنده ای است که پیل دهساله را شکار کند و بعضی دیگر گفته اند که جانوری است بغایت بزرگ و فیل شکار و بر پشت او خارها باشد مانند ستونی و هر فیل را شکار کند بر پشت خود اندازد و بجهت بچه های خود آورد. گویند چون فوت او نزدیک شود فیلی بر پشت او باشد و فراموش کند تا آن فیل بگندد و کرم در آن افتد و چون فیل تمام شود، کرمان سر بجان او گذارند و او را شروع در خوردن کنند هم بدان جراحت بمیرد و بعضی گویند فیل آبی است. واﷲ اعلم. معرب آن کُرکَزَن باشد. (برهان). جانوری است شبیه به گاومیش و فیل و در جسم کوچکتر از فیل و کلانتر از گاومیش و پوست او بغایت سخت باشد و یک شاخ دارد بر پیشانی رسته به هندی گیندا گویند و آنچه بعضی از اهل لغت نوشته که چند فیل را شکار کرده می خورد و بچه ٔ آن خاردار باشد و بعد از پنج سال متولد می شود همه خرافات است. (غیاث اللغات) (آنندراج). زمخشری در ربیعالابرار گوید: جانوری وحشی است به بلاد هند که حمار هندی گویند. شاخی نوک تیز و کوتاه بر پیشانی دارد که ستبری آن دو وجب است و چون بریده شود صور عجیب در آن ظاهر گردد. بسا که با شاخ فیل را بدرد و در جائی که او باشد از هیبت وی تا صد فرسنگ حیوانی نباشد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 37). حیوانی است از جامیش بزرگتر و پوست او سیاه و چین دار و در غایت صلابت و شاخ او منحصر در یک عدد بشکل کله قند و از روی بینی او رسته و صورتش به خوک اشبه است. (تحفه). پستانداری است عظیم الجثه و علف خوار از راسته ٔ سم داران و از دسته ٔ فرد سمان که هم در اندامهای جلو و هم در اندامهای عقب هر یک دارای سه انگشت منتهی به سم است.این پستاندار مخصوص نواحی گرم زمین است و در افریقاو جزایر مالزی زندگی می کند. کرگدن پوست ضخیم دارد ودر روی بینی گونه های افریقایی دو شاخ و آسیایی یک شاخ وجود دارد. بلندی شاخها گاه تا یک متر هم می رسد. کرگدن بسرعت می دود و چون بسیار باقدرت است حیوانات دیگر از مقابله ٔ با وی هراس دارند. تنها دشمن این جانور انسان است که بمنظور استفاده از شاخ و پوست ضخیم و بامقاومتش آن را شکار می کند. کرگدن بطور منفرد و گاه یک زوج نر و ماده در جنگلهای دوردست مرطوب و دور از سکنه بسر می برد. (فرهنگ فارسی معین):
به نیزه کرگدن را بشکند شاخ
به زوبین بشکند سیمرغ را پر.
فرخی.
گهی رنجه ز آوردن ژنده پیل
گهی مانده ز آوردن کرگدن.
فرخی.
بارکش چون گاومیش و حمله بر چون نره شیر
گامزن چون ژنده پیل و بانگزن چون کرگدن.
منوچهری.
یا سرون کرگدنی به دست گرفته است و به دست راست خنجری کشیده و در اشکم آن شیر یا کرگدن زده. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 127).
مرا چون کرگدن گردن چه خاری
بیاد پیل هندستان چه آری.
نظامی.
سهم زده کرگدن از گردنش
گور ز دندان گوزن افکنش.
نظامی.
جگرسای سیمرغ در تاختن
شکارش همه کرگدن ساختن.
نظامی.
دیو را بست و اژدها را سوخت
پیل را کشت و کرگدن را دوخت.
نظامی.


کرگدن دریائی

کرگدن دریائی. [ک َ گ َ دَ ن ِ دَرْ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) نیزه ماهی. (فرهنگ فارسی معین). کرگدن مائی. رجوع به کرگدن مائی شود.


کرگدن فعل

کرگدن فعل. [ک َ گ َ دَ ف ِ] (ص مرکب) آنکه رفتار و عملش مانند کرگدن باشد. (فرهنگ فارسی معین):
کرگدن فعل جمله بستوهند
کربسوشکل جمله مکروهند.
آغاجی (از فرهنگ فارسی معین).


شاخ شاخ

شاخ شاخ. (ص مرکب) پاره پاره. (فرهنگ جهانگیری) (غیاث اللغات) (آنندراج) (شعوری). به درازا همه جا دریده. جداجدا به درازا. ریش ریش. چاک چاک. لخت لخت. تارتار. قطعه قطعه. پارچه پارچه. تکه تکه. و رجوع به شاخ شود:
چو شانه شد جگرم شاخ شاخ ز آن حسرت
که موی دیدم شاخی سپید در شانه.
مسعودسعد.
بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانه وار
کز هیچ سینه بوی رضائی نیافتم.
خاقانی.
ای شده بر دست توحله ٔ دل شاخ شاخ
هم تو مطرّا کنان پوشش ارکان او.
خاقانی.
بیندیش از آن دشتهای فراخ
کز آواز گردد گلو شاخ شاخ.
نظامی.
خرقه ٔ شیخانه شده شاخ شاخ
تنگدلی مانده و عذری فراخ.
نظامی (مخزن الاسرار ص 140).
بخشمی کامده بر سنگلاخش
شکوفه وار کرده شاخ شاخش.
نظامی.
بر آتش نهاده لویدی فراخ
نمکسود فربه در او شاخ شاخ.
نظامی.
این زمین و آسمان بس فراخ
کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری).
وقت تنگ و میرود آب فراخ
پیش از آن کز هجر گردی شاخ شاخ.
مولوی.
|| چیز از هر جا شکسته و پر از شکاف و درز. (ناظم الاطباء). || منشعب. متشعب. متفرق. رجوع به شاخ شاخ شدن شود. || گوناگون و رنگارنگ. (آنندراج).


شاخ بر شاخ

شاخ بر شاخ. [ب َ] (ص مرکب) گوناگون و مختلف. (ناظم الاطباء):
پرنده مرغکان گستاخ گستاخ
شمایل بر شمایل شاخ بر شاخ.
نظامی.
|| دور و دراز. (ناظم الاطباء). و رجوع به شاخ بشاخ و شاخ در شاخ شود.


کرگدن مائی

کرگدن مائی. [ک َ گ َ دَ ن ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) ماهی زال. ختو. (از الجماهر). نیزه ماهی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ختو و نیزه ماهی شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

کرگدن

جانوریست شبیه به گاو میش و فیل و در جسم کوچکتر از فیل و کلانتر از گاومیش، و پوست او بغایت سخت می باشد و یک شاخ دارد بر پیشانی


کرگدن فعل

(صفت) آنکه رفتار و عملش مانند کرگدن باشد: } کرگدن فعل جمله بستوهند کر بسو شکل جمله مکروهند ‎. { (اغاجی رودکی)

فرهنگ عمید

کرگدن

حیوانی عظیم‌الجثه، با پوستی ضخیم، یک یا دو شاخ بر روی پوزه، و سه انگشت در پا، کرگ، کرگندن،

فارسی به عربی

کرگدن

فرس النهر، کرکدن

فرهنگ معین

کرگدن

(کَ گَ دَ) (اِ.) حیوانی بزرگ و نیرومند که شاخی بالای بینی اش دارد.پوستش ضخیم و پُر چین و چروک است. در هندوستان و افریقا زندگی می کند.

فارسی به آلمانی

کرگدن

Nilpferd

معادل ابجد

از بازیگران مرد فیلم شاخ کرگدن

1898

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری