معنی از تیم های منحل شده والیبال
حل جدول
بانک سرمایه
منحل
نابود، از بین رفته، برچیده شده
تیم والیبال تهرانی
پیکان
تیم والیبال گنبدکاووس
هاوش
لغت نامه دهخدا
منحل. [م ُ ح َل ل] (ع ص) گشاده شونده. (غیاث) (آنندراج). گره گشاده. (ناظم الاطباء). بازگشته. گشاده. گشوده. از هم باز شده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منحل گردیدن، از هم گشودن. ازهم گسیخته شدن: اگر در خیال جبال یک نفس نقش آن تصور گیرد، اجزای آن ابدالدهر مزلزل و اوصال آن منحل گردد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 133). الا وقتی که قوت امساک سپری شود و عقده ٔ وقار منحل گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 198). تا به مطالعه ٔ آثارآن... عقده ٔ تهمت حال شیخ که سده مجاری فیض است از او منحل گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 229). آن یار گفت لا واﷲ نخواهم که عقده ٔ عقدی که با تو کرده ام خدای را بدین سبب منحل گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 246).
|| حل شده و گداخته شده. (ناظم الاطباء). گداخته چنانکه قند و شکر در آب. (یادداشت مرحوم دهخدا): و از گرستن رطوبات زجاجی و ملحی بحکم قوت حرارت غریزی منحل و مضمحل شد. (سندبادنامه ص 291). || لغوگشته. (ناظم الاطباء). || برچیده شده.از هم پاشیده. خلاف منعقد: جامعه ٔ ملل برای کثرت مطامع استعمارگران بی هیچ نتیجه منحل شد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
فرهنگ فارسی آزاد
مُنحَلّ، (اسم فاعل از اِنحَلَّ، یَنحَلُّ، اِنحِلال) گشوده شده، باز شده (گره)، در فارسی به معانی حل شده، تعطیل شده، برچیده شده و از بین رفته نیز مصطلح است،
مُنحَل، (اسم مفعول) لاغز و ضعیف شده،
مُنحِل، (اسم فاعل از اَنحَلَ، یُنحِلُ، اِنحال) لاغز و ضعیف کننده،
فرهنگ معین
حل شده، در فارسی برچیده شده، نیست شده. [خوانش: (مُ حَ لّ) [ع.] (ص.)]
فرهنگ عمید
حلشده،
بازشده، گشودهشده،
برچیدهشده، ازبینرفته،
مترادف و متضاد زبان فارسی
برچیده، تعطیل، متلاشی، منحله،
(متضاد) برپا، دایر، بازشده، حلشده
فرهنگ فارسی هوشیار
عربی به فارسی
کندو , کندوی عسل
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
991