معنی از جاذبه های طبیعی قشم

حل جدول

از جاذبه های طبیعی قشم

■ دره ستارگان، تنگه چاه کوه، تنگه کریان، جزایر مرجانی و حیات وحش دریایی، جنگل های حرا


ازجاذبه های طبیعی قشم

جنگل های حرا


از جاذبه های طبیعی جزیره قشم

جزیره قبر ناخدا


از جاذبه های طبیعی گرگان

پارک جنگلی ناهارخوران،پارک ملی گلستان،‌ دیوار دفاعی گرگان،‌آبشار لوه، میل گنبد،‌آبشار رنگو


قشم

از جزایر ایران

لغت نامه دهخدا

قشم

قشم. [ق ُ] (ع اِ) ج ِ قشیم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قشیم شود.

قشم. [ق ِ] (اِخ) (جزیره ٔ...) ناحیه ای است از حکومت بنادر در 40 کیلومتری بندرعباس و مهمترین و بزرگترین ِ جزایر خلیج فارس، طول 143، عرض 18 کیلومتر، قریه ٔ مهم آن قصبه ٔ قشم، 8000 مرکزتجارت و معادن مهم آن آهن دارد و قرای آن 25 است.

قشم. [ق ِ] (اِخ) یکی از بخشهای شهرستان بندرعباس، همچنین نام جزیره و قصبه ٔ مرکز جزیره ای است. بخش قشم از 5 جزیره به شرح زیر تشکیل شده است: 1- جزیره ٔ قشم 2- جزیره ٔ هرمز 3- جزیره ٔهنگام 4- جزیره ٔ لارک 5- جزایر تنب بزرگ و کوچک. قشم در 24000 گزی جنوب بندرعباس واقع شده. طول جزیره ازخاور به باختر 115000 و عرض آن از شمال به جنوب 3000 تا 10000 گز است. هوای جزیره گرمسیر مرطوب است. آب آن از چاه و برکه و محصول آن مختصر غلات، خرما و ماهی و شغل ساکنین ملاحی، صیادی و زراعت است. جمعیت بخش در حدود 20هزار تن و جمعیت قراء جزایر 53 هزار تن و قراء مهم آن باسعیدو، صلخ، درگهان است. راه داخلی جزیره مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

قشم. [ق َ ش َ] (ع اِ) غوره ٔ سپید دراوچه و جز آن که شیرین میشود. و به سکون شین نیز خوانده شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). البسر الابیض الذی یؤکل قبل ادراکه و هو حینئذ حلو. (اقرب الموارد). || (مص) مردن. (منتهی الارب). گویند: قشم قشماً؛ بمرد، و این از کراع روایت شده است. (منتهی الارب).

قشم. [ق ِ] (اِخ) قصبه ٔ مرکزی بخش و جزیره ٔ قشم از شهرستان بندرعباس که در 24000 گزی جنوب بندرعباس در انتهای خاوری جزیره واقع شده است. قصبه ٔ قشم از قراء بسیار قدیمی و در گذشته پرجمعیت وآباد بوده مرکز بحرپیمایان ایرانی محسوب می شده و جمع کثیری ملاح، کشتی ساز، صیاد و بازرگان در آن ساکن بودند. در سال 1302 هَ. ق. زلزله ٔ شدیدی قصبه را به کلی ویران نمود و هنوز خرابه های آن باقی است. سکنه ٔ فعلی قریب به چهارهزار تن است. شغل ساکنین کسب صیادی وملاحی است. آب آن از چاه و برکه تأمین میشود و دو دبستان دارد. درمانگاهی اخیراً احداث شده. از ادارات دولتی، بخشداری، آمار، گمرک، پاسگاه ژاندارمری و گارد مسلح گمرکی است. زبان مادری ساکنین فارسی است و به عربی آشنا هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

قشم. [ق َ] (ع اِ) آب راهه بر زمین. (منتهی الارب). مسیل آب در زمین. (اقرب الموارد). || غوره ٔ سپید دراوچه و جز آن که شیرین می شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).رجوع به قَشَم شود. || (مص) خوردن، یا بسیار خوردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || بلایه و هیچکاره از طعام چیده دور کردن و نیکو و برگزیده ٔ آن را خوردن. (منتهی الارب). دور کردن از طعام پست و هیچکاره ٔ آن را و خوردن برگزیده و خوب آن: قشم الطعام، نفی منه الردی ّ و اکل طیبه. (اقرب الموارد). || کفانیدن و شکستن برگ خرما و نی و جز آن را جهت بافتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). فعل آن از ضرب است. (منتهی الارب). || مردن: قشم فلان قشماً؛ مات. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).

قشم. [ق ِ] (ع اِ) سرشت که مردم بر آن آفریده. (منتهی الارب). طبیعت. (اقرب الموارد). || آب راهه ٔ تنگ در رودبار یا در زمین، یا آب راهه ٔمطلق. ج، قُشوم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || تن و پیکر. (منتهی الارب). جسم. (اقرب الموارد): رأیته قد ذهب قشمه، ای ناحلاً و ذهب لحمه و شحمه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || گوشت پخته ٔ سرخ شده. || پیه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || بن و نژاد. (منتهی الارب). اصل. || حال و هیأت. (اقرب الموارد).

واژه پیشنهادی

فرهنگ معین

قشم

آبراهه، سرشت، طبیعت، پیه، گوشت پخته و سرخ شده،

خوردن، بسیار خوردن، شکستن برگ خرما و نی و جز آن، گوشت پخته و سرخ شده، جمع قشوم. [خوانش: (قَ) [ع.] (مص م.)]

معادل ابجد

از جاذبه های طبیعی قشم

1276

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری