معنی از داستان های مشهور کودکان

ترکی به فارسی

مشهور

مشهور

فارسی به عربی

مشهور

تاریخی، عالی، کبیر، مشهور

عربی به فارسی

مشهور

بلند اوازه , مشهور , معروف , نامی , عالی

لغت نامه دهخدا

مشهور

مشهور. [م َ](ع ص) معروف. ج، مشاهیر.(مهذب الاسماء). شناخته.(دهار). شهیر.(منتهی الارب). معروف. جای مذکورو بزرگ و نام آور. ج، مشاهیر.(ناظم الاطباء)(از آنندراج). آشکارشده و معروف گشته و شهرت کرده شده و نیک شناخته شده و فاش کرده شده و شایعشده و روشناس گشته و نامدار و نامور و صاحب جلال و بزرگوار.(ناظم الاطباء). نامی. نیک شناخته شده. بنام. نام بردار. شهیر. بلندآوازه.و با کردن و شدن و گردیدن و گشتن و بودن صرف شود. ج، مشاهیر، مشهورین.(از یادداشت مؤلف):
هرگز نشود خسیس و کاهل
اندر دو جهان به خیر مشهور.
ناصرخسرو.
ای بزرگی که بر سپهر شرف
رأی تو آفتاب مشهور است.
مسعودسعد.
زهی پادشاهی که ملک شرف
به نظم تو گشته ست مشهورنام.
سوزنی.
نماندحاتم طایی ولیک تا به ابد
بماند نام بلندش به نیکویی مشهور.
(گلستان).
مقامات او در دیار عرب مذکور بود و به کرامات مشهور.(گلستان). مالداری را شنیدم که به بخل اندر چنان مشهور بود که حاتم طایی در کرم.(گلستان چ قریب ص 109).
هرکه مشهور شد به بی ادبی
دیگر از وی امید خیر مدار.
سعدی.
- مشهور عالم، آنکه همه ٔ عالم وی را میشناسند. وخنیده.(ناظم الاطباء).
||(اصطلاح حدیث) حدیثی که پیش اهل حدیث خاصه یا پیش ایشان و پیش دیگران شهرت یافته باشد، و این منقسم میشود به متواتر همچو واقعه ٔ بدرو به غیرمتواتر همچون اعمال بالنیات.(نفایس الفنون). در اصطلاح اهل حدیث و روایت «حدیث مشهور» آن باشد که شایع باشد. جماعتی از اهل حدیث، روایت کرده باشند.(از درایه از فرهنگ علوم تألیف سجادی). || شمشیر برکشنده از نیام.(ناظم الاطباء).


داستان

داستان. (اِ) حکایت. نقل. قصه. سمر. سرگذشت. حدیث. افسانه. (برهان). دستان. فسانه. حادثه. ماجری. ماوقع. حکایت تمثیلی. واقعه. حکایت گذشتگان. (شرفنامه ٔ منیری):
همچنان کبتی که دارد انگبین
چون بماند داستان من بدین.
رودکی.
مر این داستان کش بگفت از فیال
ابر سیصد و سی شش بود سال.
ابوشکور.
تو از من کنون داستانی شنو
بدین داستان بیشتر زین منو.
فردوسی ؟
ز گنگ سیاووش گویم سخن
وزان شهر و آن داستان کهن.
فردوسی.
سپهبد چو بشنید ازو داستان
بدان داستان گشت همداستان.
فردوسی.
بگرسیوز آن داستانها بگفت
نهفته برون آورید از نهفت.
فردوسی.
کس آمد بگردوی از شهر ری
برش داستانی بیفکند پی.
فردوسی.
چو بنشست ماهوی با راستان
چه بینید گفت اندرین داستان.
فردوسی.
بدو گفت سیندخت کاین داستان
بروی دگر برنهد راستان.
فردوسی.
شنیدستم از نامور مهتران
همه داستانهای هاماوران.
فردوسی.
نیاکانت آن دانشی راستان
نکردند یاد از چنین داستان.
فردوسی.
شنیدستی آن داستان مهان
که از پیش بودند شاه جهان.
فردوسی.
ز پرویز چون داستان شگفت
ز من بشنوی یاد باید گرفت.
فردوسی.
چو گودرز بشنید این داستان
بیاد آمدش گفته ٔ باستان.
فردوسی.
یکی نامه بود از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان.
فردوسی.
بکردار خوابیست این داستان
که یاد آید از گفته ٔ باستان.
فردوسی.
چو شد داستان سیاوش به بن
ز کیخسرو آرایم اکنون سخن.
فردوسی.
چه بینید گفت اندرین داستان
چه دارید یاد از گه باستان.
فردوسی.
کنون داستان کهن نو کنم
سخنهای شیرین و خسرو کنم.
فردوسی.
کنون داستانهای شاه اردشیر
بگویم تو گفتار من یاد گیر.
فردوسی.
برو داستانها همی خواندند
ز جم و فریدون سخن راندند.
فردوسی.
چو بگذشت از آن داستان روز چند
ز گردش نیاسود چرخ بلند.
فردوسی.
همی خواهم از داور کردگار
که چندان امان یابم از روزگار
کزین نامور نامه ٔ باستان
بمانم بگیتی یکی داستان.
فردوسی.
نکردند اندرین داستانها [شاهنامه] نگاه [محمود]
ز بدگوی و بخت بد آمد گناه.
فردوسی.
چو از دفتر این داستانها بسی
همی خواند خواننده بر هر کسی.
فردوسی.
که رستم یلی بود از سیستان
منش کرده ام رستم داستان.
(منسوب بفردوسی !).
عجب تر زین ندیدم داستانی
دو تن ترسد ز بشکسته کمانی.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
درین روز که من نبشتم این قصه و داستان را کارها نو گشت. (تاریخ بیهقی ص 393 چ ادیب).
تا فتح جنگوان را در داستان فزود
گم شد حدیث رستم دستان ز داستان.
مسعودسعد.
و آن اطناب و مبالغت مقرون بلطایف و ارادات از داستان شیر و گاو اتفاق افتاده است. (کلیله و دمنه).
با دولت شاه اخستان منسوخ دان هر داستان
کز خسروان باستان در صحف اخبار آمده.
خاقانی.
هر داستان که آن نه ثنای محمد است
دستان کاهنان شمر آن را نه داستان.
خاقانی.
داستانی نیست در دست جهان به زین سخن
راستان جان بر سر این داستان افشانده اند.
خاقانی.
حقا که دروغ داستانیست
بطلانی داستان ببینم.
خاقانی.
اگرچه داستانی دلپسند است
عروسی در وقایه شهر بنداست.
نظامی.
حدیث خسرو و شیرین نهان نیست
وزان شیرین تر الحق داستان نیست.
نظامی.
عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانیست که در هر سر بازاری هست.
سعدی.
هنوز قصه ٔ هجران و داستان فراق
بسر نرفت و بپایان رسید طومارم.
سعدی.
هر چند کرد قصه ٔعشقش بیان جلال
یک داستان نگفت ز صد داستان که هست.
جلال خوافی.
|| سخن. گفتگو. گفتار. مذاکره:
چو یک چند از این داستانها براند
بنه برنهاد و سپه برنشاند.
فردوسی.
|| مجازاً به معنی رای و عقیده و اعتقاد در ترکیب همداستان. رجوع به همداستان شود. || مثل. (ترجمان القرآن جرجانی) (برهان) (منتهی الارب). دستان. (زمخشری). سمر. حکمت. نادره. شهره. مثل سائر:
چه گفتند در داستان دراز
نباشد کس از رهنمون بی نیاز.
ابوشکور
یکی داستان دارم از روزگار
که هر جای دارم همی یادگار
سگ کاردیده بگیرد پلنگ
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ.
فردوسی.
یکی داستان گفته بودم بشاه
چو فرمود لشکرکشیدن براه
که دل را زمهر کسی برگسل
کجا نیستش با زبان راست دل.
فردوسی.
باده اندر دست وخوبان پیش روی
خوبرویانی بخوبی داستان.
فرخی.
بشعر حجت گرد طمع ز روی بشوی
اگر به دل تَبَعِ پند و داستان شده ای.
ناصرخسرو.
ای کف تو عالم جود آفرین
جاه تو در عالم جان داستان.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 343).
لقاطات زبان خامه ٔ او
میان اهل معنی داستان باد.
کمال اسماعیل.
- داستان را، مثلاً، فی المثل:
وگرنه میانش ببرم بتیغ
وگر داستان را برآید بمیغ.
فردوسی.
بفرمانش آریم اگرچه گوست
وگر داستان را همه خسروست.
فردوسی.
|| لقب زال پدر رستم. (غیاث). صاحب آنندراج گوید: لقب زال دستان است بجهت ضرورت الف افزوده اند و چون دستان به معنی مکر و حیله است و او در خدمت حکیم عصر خود سیمرغ علم و فضل آموخته بود این لقب به او دادند - انتهی. اما این گفته توجیه علمی ندارد. || مکر. دستان. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). || کلمه ٔ داستان را ترکیباتی است چون: همداستان. هم رای. هم عقیده. هزارداستان. هزارافسانه.

فرهنگ عمید

داستان

افسانه،
سرگذشت، حکایت دستان،
قصه،
مثل،
* داستان ‌راندن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
داستان گفتن، قصه گفتن،
حکایت ‌کردن،
* داستان‌ زدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
افسانه گفتن،
مثل زدن: شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کردار خود (فردوسی: ۳/۳۷۶)،
* داستان‌ شدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] مشهور شدن، بلندآوازه شدن: از مردمی میان جهان داستان شدی / جز داستان خویش دگر داستان مخوان (فرخی: ۲۹۷)،

فرهنگ معین

مشهور

(مَ) [ع.] (اِمف.) پرآوازه، نامور.

معادل ابجد

از داستان های مشهور کودکان

1192

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری