معنی از زبانهای رایج در اروپای شرقی
حل جدول
روسینی
از کشورهای اروپای شرقی
مولداوی
رایج
متداول
مرسوم
اروپای قدیم
کلاسیک، عصر باستان
عبارتی است که برای محدودهٔ زمانیِ طولانی از تاریخ در منطقهٔ مدیترانه شامل تمدنهای یونان باستان و روم باستان، که دنیای یونان و روم (Greco-Roman world) نامیده میشود، بهکار میرود. این دورهٔ تاریخی، دوران شکوفایی جوامع یونان و روم و تأثیرگذاری آن ها بر سرتاسر اروپا، شمال آفریقا و خاورمیانه بهشمار میرود.
لغت نامه دهخدا
رایج.[ی ِ] (ع ص) رائج. اسم فاعل از «روج ». روا. (دهار) (ناظم الاطباء). روان و جاری. (منتهی الارب). روان. (دهار). مقابل ناروا. که بستانند. که بردارند. مقابل نارایج که بهیچش نستانند. خریدارگیر. هر چیز که روایی داشته باشد و در داد و ستد همه کس آنرا بردارد و بپذیرد و معمول و متداول عمومی باشد. (ناظم الاطباء).
- رایج الوقت، بمقتضای وقت و ترتیبات زمان. (ناظم الاطباء).
|| زری که در دارالضرب مسکوک شده باشد. مقابل خارج که آن کم عیار و قلب است. (آنندراج) (بهار عجم). روا. سره. مقابل ناسره. مقابل دغل. مقابل مغشوش. جاری. که بردارند. که در مبادلات بجای کالاقبول کنند. که باارز باشد و در برابر کالا یا پول کشور دیگر بپذیرند و تبدیل کنند. که در همه دیار بپذیرندش. مقابل ناروا که در دیار غربتش بهیچ نستانند. که در کشور و مبادلات تجارتی روا و روان باشد. درجریان.درگردش. سابقاً عبارت «رایج مملکت ایران » بر سکه منقوش بود:
رسته ٔ دهر و فلک دیده ونشناخته
رایج این را دغل، بازی آن را دغا.
خاقانی.
مشاهرات و میاومات ایشان رایج میرسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- پول رایج، پول روان. جاری و متداول. (ناظم الاطباء).
- رایج بودن، روا بودن. رواج داشتن. جاری بودن. روان و سایر بودن. در گردش بودن. روایی داشتن.
- سکه ٔ رایج، سکه ٔ روان. سکه ٔ درگردش. سکه ای که همگان بپذیرند و بردارند. پول رایج و متداول:
بی اصول قدمش سکه ٔ رایج نزنی
خارجی واقف دم باش که خارج نزنی.
میرنجات (از آنندراج).
رایج ساختن
رایج ساختن. [ی ِ ت َ] (مص مرکب) رایج کردن. رجوع به رایج کردن شود.
شرقی
شرقی. [ش َ] (اِخ) ولید شرقی. از راویان است و از ابووائل روایت کند. (منتهی الارب).
فرهنگ عمید
روان، روا،
(اسم) پول یا کالایی که طالب و خریدار داشته باشد،
فرهنگ فارسی هوشیار
روا، روان و جاری، خریدارگیر، هر چیز که روائی داشته باشد و در داد و ستد همه کس آنرا بردارد و بپذیرد و معمول و متداول عموم باشد
فرهنگ معین
(یِ) [ع.] (اِفا.) جاری، روان.
مترادف و متضاد زبان فارسی
باب، رواج، شایع، متداول، متعارف، مد، مرسوم، معمول،
(متضاد) منسوخ، نامتداول
فارسی به آلمانی
Aktuell, Funktionierend, Gegenwärtig, Gehend, Geschwindigkeit (f), Laufend, Momentan [adjective], Strom (m), Strömung (f), Weggehend
معادل ابجد
1332