معنی از سرداران سپاه ایران در زمان اشکانیان

حل جدول

از سرداران سپاه ایران در زمان اشکانیان

سورنا


اشکانیان

اشکانیان (۲۵۰ پ. م تا ۲۲۴ م) که از تیره ایرانی پرنی و شاخه‌ای از طوایف وابسته به اتحادیه داهه از عشایر سکاهای حدود باختر بودند، از ایالت پارت که مشتمل بر خراسان امروزی بود برخاستند. نام سرزمین پارت در کتیبه‌های داریوش پَرثَوَه آمده‌است که به زبان پارتی پهلوی می‌شود. چون پارتیان از اهل ایالت پَهلَه بودند، از این جهت در نسبت به آن سرزمین ایشان را پهلوی نیز می‌توان خواند. قبایل پارتی در آغاز با قوم داهه که در خاور دریای مازندران در آمل می‌زیستند در یک جا سکونت داشتند و سپس از آنان جدا شده در ناحیه خراسان مسکن گزیدند.
این امپراتوری در دوره اقتدارش از رود فرات تا هندوکش و از کوه‌های قفقاز تا خلیج فارس گسترش یافت. در دوران اشکانی جنگ‌های ایران و روم آغاز شد. حاصل عمده فرمانروایی اشکانیان، رهائی کشور ایران از سلطهٔ همه جانبهٔ یونانی که هدف نابودی ایران گرائی رادر سر می‌پروراند و پاسداشت تمدن ایران از یورشهای ویرانگر طوایف مرزهای شرقی و نیز، پاسداشت تمامیت ایران در برابر تجاوز خزنده روم به سوی خاور بود. در هر سه مورد، مساعی آنان اهمیت قابل ملاحظه‌ای برای تاریخ ایران داشت اما جنگهای فرساینده با روم عامل عمده‌ای در ایجاد ناخرسندی میان طبقات جامعه شد.

سلسله پارت ها


از سرداران زمان اشکانی

سورنا


سرداران

فرماندهان، پیشوایان، سروران

لغت نامه دهخدا

اشکانیان ایران

اشکانیان ایران. [اَ نیا ن ِ] (اِخ) رجوع به اشکانیان و تاریخ ایران باستان ج 3 شود.


اشکانیان

اشکانیان. [اَ] (اِخ) هیاطله. اشغانیه. (دمشقی). پارتها. آرشیها. لقب سلطنت سوم از ملوک عجم که بعد از سلطنت سکندر ذوالقرنین قریب یکصد و شصت سال فرمانروا بودند. (آنندراج). آن خانواده ٔ سلطنتی که قبل از ساسانیان از 58 ق. م. تا 207 م. در ایران سلطنت کردند و شاه اول آن خانواده اشک نام داشت. (فرهنگ نظام). سلسله ای از پادشاهان ایران که از نژاد اشک میباشند و پس از سرداران اسکندر مقدونیائی تا زمان پادشاهی ساسانیان مدت چهارصد و شصت و یک سال در ایران سلطنت کردند. (ناظم الاطباء). برحسب روایات مورخان اسلامی، سلاطین اشکانی را از 9 تا 18 تن آورده اند، چنانکه فردوسی گوید:
نخست اشک بود از نژاد قباد
دگر گرد شاپور خسرونژاد
دگر بود گودرز از اشکانیان
چه بیژن که بود از نژاد کیان
چو نرسی و چون اورمزد بزرگ
چه آرش که بُد نامدار سترگ
چه زو بگذری نامدار اردوان
خردمند و باداد و روشن روان
چو بنشست بهرام از اشکانیان
ببخشید گنجی به ارزانیان
ورا خواندند اردوان بزرگ
که از میش بگسست چنگال گرگ
ورا بود شیراز با اصفهان
که داننده خواندیش مرز مهان
به اصطخر شد بابک از دست او
که تنّین خروشان بد از شست او...
از ایشان بجز نام نشنیده ام
نه درنامه ٔ خسروان دیده ام.
ابوریحان در آثارالباقیه مدت سلطنت دوره ٔ اشکانیان یااشغانیان یا ملو»الطوایف را چنین آورده است:
1- اشک بن دارابن دارا - سج. 2- اشک بن اشکان - ی. 3- سابوربن اشکان - ک. 4- بهرام بن سابور - س. 5- بلاش بن سابور- یا. 6- هرمزبن بلاش - م. 7- فیروزبن هرمز - یز. 8-بلاش بن فیروز - یب. 9- خسروبن ملاذان - م. 10- بلاشان - کد. 11- اردوان بن بلاشان - یج. 12- اردوان الکبیر الاشکانان - کج. 13- خسروبن الاشکانان - یه. 14- بهافریدبن اشکانان - یه. 15- جوذربن اشکانان - کب. 16- بلاش بن اشکانان - ل. 17- نرسی بن اشکانان - ک. 18- اردوان الاخیر - لا. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2555).
برحسب آراء مورخان مغرب، سلسله ٔ اشکانیان در تاریخ 25 یا 250 ق. م. بهمت اشک نامی که برضد دولت سلوکی قیام کرد، تأسیس گردید و 28 تن از این دودمان به پادشاهی رسیدند. آنگاه در سال 220 م. اردشیر بابکان بر اردوان آخرین پادشاه این دودمان خروج کرد و دولتی را که قریب پانصد سال فرمانروایی داشت، منقرض کرد.حدود فرمانروائی دودمان مزبور چنین بود: از شمال خوارزم و مرو و از مشرق هرات و از جنوب زرنگ (سیستان) و ساگارتی (در کتیبه ٔ داریوش: آساگارتی ئی) و از مغرب گرگان. و جدول نامهای سلاطین مزبور برحسب روایات مورخان مغرب این است:
(ایران نامه ج 3 صص 543- 544). و رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 1 ص 183 و فهرست تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی و تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد برون ج 3 ص 110 و فهرست یشتها و تاریخ سیستان ص 22 و یسنا ص 65، 67، 175 و فهرست مزدیسنا و فهرست شرح احوال رودکی و فهرست سب»شناسی ج 1 و فهرست فرهنگ ایران باستان و کلمه ٔ پارت و اشک و ملوک الطوایف و ارشک در همین لغت نامه و التنبیه و الاشراف چ لیدن ص 97 و 99 و تاریخ طبری ج 2 ص 11 و 12 ومروج الذهب مسعودی ج 2 ص 100 و 101 و آثارالباقیه ٔ ابوریحان بیرونی چ لیپزیک ص 113، 117 و غرر اخبار ملو»الفرس و سیرهم تألیف ثعالبی چ پاریس ص 456 و تاریخ سنی ملو»الارض و الانبیاء چ برلن ص 30 و 155 و کتاب البدء و التاریخ ج 3 تألیف مقدسی و تجارب الامم ابن مسکویه ج 1 ص 78 و کامل ابن اثیر ج 1 ص 126 و تاریخ ایران باستان ج 3 تألیف پیرنیا و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.


اشکانیان باختر

اشکانیان باختر. [اَ نیا ن ِ ت َ] (اِخ) شعبه ٔ سوم سلسله ٔ اشکانیان بودند که از باختر تا هند در تصرف آنان بود ولی از اشکانیان ایران تبعیت میکردند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2615 شود.


اشکانیان ارمنست...

اشکانیان ارمنستان. [اَ نیا ن ِ اَ م َ ن ِ] (اِخ) برحسب نوشته های مورخان ارمنستان، سلسله ٔ اشکانی به چهار شعبه منشعب میشده است: شعبه ٔ اول در ایران سلطنت داشتند، دوم در ارمنستان، سوم در باختر تا هند، چهارم در ممالک شمالی از آسیای وسطی تا دریای آزوف و کوههای قفقاز. از سلسله ٔ اشکانیان ارمنستان 42 تن سلطنت کردند که نخستین آنان وال ارشک (واگ ارشک) برادر مهرداد اول شاه ایران از 147 تا 127 ق. م. سلطنت کرد و آخرین آنان موسوم به آرتاشس چهارم پسر ورشاپوه بود که از422 تا 429 م. فرمانروائی کرد. از آن پس ارمنستان بین ایران و بیزانس تقسیم گردید و تقریباً چهار خمس آن (قسمت شرقی) به ایران تعلق یافت و باقی از مستملکات بیزانس شد (430 م.). سلطنت اشکانیان در ارمنستان از 147 ق. م. تا 430 م. پاینده بود. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2621). و رجوع به ص 2614 و 2629 و 2635 و2636 و 2423 و 2620 و 2619 و 2680 همان کتاب شود.


سپاه

سپاه. [س ِ] (اِ) از پارسی باستان «تَخمه سپاد»، اوستا «سپاذه » (قشون)، ارمنی عاریتی و دخیل «سپه »، استی «افساد» و «افساد» (مقدار بسیار، سپاه، فوج)، پهلوی «سپاه » (مجموعه ٔ لشکریان). رجوع شود به اسپاه، اسبه، سپه. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). فوج و لشکر. (آنندراج). لشکر گشن و انبوه. اسپاه و اسپه از این لغت است. (شرفنامه ٔ منیری). جند. (ترجمان القرآن). جیش. (دهار). عسکر. قشون. لشکر. خیل. (دهار):
خوبان همه سپاهند اوشان خدایگان است
مر نیک بختیم را بر روی او نشان است.
رودکی.
سپاه اندک و رای و دانش فزون
به از لشکر گشن بی رهنمون.
ابوشکور.
سپاهی که نوروز گرد آورد
همه نیست گردش ز ناگه شجام.
دقیقی.
پیاده بدانند و پیل و سپاه
رخ و اسب و رفتار فرزین و شاه.
فردوسی.
رده برکشیده سپاهش دو میل
بدست چپش هفتصد ژنده پیل.
فردوسی.
نباید که بیکار باشدسپاه
نه آسوده از رنج و تدبیر شاه.
اسدی.
با لشکر زمانه و با تیغ تیز دهر
دین و خرد بس است سپاه و سپر مرا.
ناصرخسرو.
تنها یکی سپاه بود دانا
نادانْت با سپاه بود تنها.
ناصرخسرو.
سپاه زنگ بغیبت او [شاه ستارگان] بر لشکر روم چیره گشت. (کلیله و دمنه). || درشت. (آنندراج).


اشکانیان شمالی

اشکانیان شمالی. [اَ نیا ن ِ ش َ / ش ِ / ش ُ ن ِ] (اِخ) سلسله ای ازخاندان اشکانیان بودند که پس از انقراض اشکانیان ایران، در ماوراء جیحون و سیحون همچنان باقی ماندند، چه برخی عقیده دارند که سلسله ای از اشکانیان در صفحات پُشت کوههای قفقاز و در دشت قبچاق هم سلطنت میکردند. سن مارتن گوید: اشکانیهای شمالی تا زمان نهضت هنها در قرن پنجم باقی بودند و در مقابل آتیلا عقب نشستند.بعد قسمتی از تبعه ٔ پادشاهان اشکانی در قفقاز و در کنار دریای بالتیک برقرار شدند و اعقاب آنها تا حال (یعنی در اوایل قرن نوزدهم م.) در آنجا هستند. قسمتی دیگر با مردمانی که امپراتوری روم را خراب کردند، مخلوط شدند و در مقابل هنها عقب نشستند و در سواحل اقیانوس اطلس برقرار گشتند. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2613 و 2614). و رجوع به همان کتاب ص 2615 شود.

فرهنگ عمید

سپاه

قسمتی از ارتش که شامل چند لشکر باشد،
نیروی نظامی ثابتی در ایران که بعد از انقلاب اسلامی تشکیل شد،
[قدیمی] لشکر، قشون: سپاه اندک و رای و دانش فزون / به از لشکر گشن بی رهنمون (ابوشکور: شاعران بی‌دیوان: ۱۰۵)،

معادل ابجد

از سرداران سپاه ایران در زمان اشکانیان

1589

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری