معنی از سلسله امرای ترکمن

حل جدول

از سلسله امرای ترکمن

آق قویونلو

آق‌قویونلو


از سلسه امرای ترکمن

آق قویونلو


ترکمن ها

تراکمه


کلاه ترکمن

ابه

فرهنگ فارسی هوشیار

ترکمن

نام طایفه ای از طوایف ایران که بیشتر در گرگان و ترکمن صحرا زندگی میکنند

لغت نامه دهخدا

ترکمن

ترکمن. [ت ُ ک َ م َ] (اِخ) ترکمان. رجوع به ترکمان شود.


سلسله

سلسله. [س ِ س ِ ل َ] (ع اِ) زنجیر. ج، سِلسِل و سَلاسِل. (آنندراج) (مهذب الاسماء) (دهار). زنجیر آهن و طلا و نقره. (غیاث):
من چو مظلومان از سلسله ٔ نوشروان
اندر آویخته زآن سلسله ٔ زلف دراز.
فرخی.
سلسله جعدی بنفشه عارضی
کش فریدون افدر و پرویزجد.
ابوشعیب.
از میان خانه ٔ کعبه فرو آویختند
شعر نیکو را بزرین سلسله پیش عزی.
منوچهری.
و از تاج بر سررنجی نبود که سلسله ها و عمودها آن را استوار میداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 55).
این ستوران کرده در گردن
رسن جهل و سلسله ٔ وسواس.
ناصرخسرو.
آهن اگر قید گران شد ترا
سلسله ای باید از او ده منی.
ناصرخسرو.
تقدیر آسمانی شیر شرزه را گرفتار سلسله گرداند. (کلیله و دمنه).
نیکو نبود که باشی ای سلسله موی
چون سوسن ده زبان و چون لاله دو روی.
عبدالواسع جبلی.
سلسله های فلک است آندو زلف
تا نکنی قصد سرش هان و هان.
خاقانی.
آن نه زلف است آنچنان آویخته
سلسله ست از آسمان آویخته.
خاقانی.
خلق بسیار بقتل آوردند و دیگران را در سلسله ٔ اسار کشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). و همگنان را در سلسله کشیدند و بند برنهادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 129).
چنگل دراج بخون تذرو
سلسله آویخته در پای سرو.
نظامی.
خلق دیوانند و شهوت سلسله
می کشد شان سوی دکان و غله.
(مثنوی).
پدر را بعلت او سلسله در نایست و بند گران درپای. (سعدی).
دیوانه ای ز سنگ ملامت متاب روی
بازیچه نیست سلسله برپا گذاشتن.
صائب (از آنندراج).
- بحرالسلسله، بحری است از بحور شعری وتقطیع آن: مستفعلن فاعلن مفاعلتن فع. (یادداشت مؤلف).
- سلسله ٔ پادشاهی، خاندان سلطنتی که گروهی از آن یکی پس از دیگری پادشاهی کند: سلسله ٔ هخامنشی. سلسله ٔ صفوی. (فرهنگ فارسی معین).
- سلسله ٔ روزگار، در جریان روزگار: در تمامی ایام ها اگرچه در سلسله ٔ روزگار مؤثر است... (سندبادنامه ص 14).
- سلسله ٔ زلف، زلف تابداده. (ناظم الاطباء). معشوق مزلف که موهای پیچدار حلقه حلقه داشته باشد. (آنندراج):
ای سلسله ٔ زلف تو یکسر جنبان
دیوانه شدم سلسله کمتر جنبان.
خاقانی.
منم ز شوق تو دیوانه تا تو سلسله زلفی
شدم ببوی تو آشفته تا تو غالیه مویی.
جمال الدین سلمانی.
- سلسله عذار:
گرد آورم سپاهی دیبای سبزپوش
زنجیرزلف و سروقد و سلسله عذار.
منوچهری.
- سلسله مو و سلسله موی، کسی که گیسوهای وی مانند زنجیر حلقه حلقه باشد. (ناظم الاطباء): پیوسته بسته ٔ گل رخساره ٔ ماهرویی و خسته ٔ خار هجر سلسله مویی بودی... لطیف اندامی، ماهرویی، سلسله مویی، عنبرجعدی. (سندبادنامه ص 259).
مردم خراب زهره جبینان دیلم اند
طالب اسیر سلسله مویان تابش است.
طالب آملی (از آنندراج).
- شال سلسله، شالی که بر آن از ابریشم گل و حاشیه دوزند.
|| طرح مخصوصی است در قالی بافی. (فرهنگ فارسی معین). || کرمکی است سرخ بر زمین چسبیده. (آنندراج) (منتهی الارب). || بمجاز به معنی نسل و اولاد و قرابت. (آنندراج) (غیاث). تبار. خانواده ها. || ترتیب و اسامی پیران طریقت تا به اسم یکی از ناموران اهل ارشاد رسد. (آنندراج) (غیاث). || فرقه ای از تصوف که مؤسس آن یکی از مشایخ است و پس از او جانشینانش یکی پس از دیگری پیشوایی فرقه را بعهده دارند. سلسله ٔ ذهبیه، سلسله نعمه اللهیه. (فرهنگ فارسی معین): بعد بیان سلسله ٔ مشایخ خود کردند و بحضرت شیخ یوسف همدانی رسانیدند. (انیس الطالبین ص 114).

سلسله. [س ِ س ِ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروه شهرستان سنندج، دارای 285 تن سکنه و آب آن از چشمه و رودخانه است. محصول آن غلات، لبنیات، قلمستان و عسل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


ترکمن خیل

ترکمن خیل. [ت ُ ک ِ م َ خ ِ] (اِخ) دهی از دهستان بالاتجن است که در بخش مرکزی شهرستان شاهی و 6 هزارگزی باختر شاهی قرار دارد. آب آن ازنهر حبیب اﷲ و رودخانه ٔ تالار و محصول آنجا برنج و غله و پنبه و صیفی و نیشکر است. شغل مردم آن زراعت است و راه مالرو دارد. از مراتع این دیه گله داران ییلاقی استفاده میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


صحرای ترکمن

صحرای ترکمن. [ص َ ی ِ ت ُ ک َ م َ] (اِخ) جلگه ٔ مسطح صافی است و دو رود بزرگ اترک و گرگان از آن گذشته و ازجنوب بقراسو محدود میشود. بستر این سه رود قریب پنج یا شش متر پست تر از سطح صحراست. صحرای ترکمن بعرض 50 و طول 120 کیلومتر و تقریباً مسطح و نشیب کمی بطرف مغرب دارد و در آن هیچ ناهمواری و برجستگی جز بعضی تپه های مصنوعی دستی مانند اتنون تپه (تپه طلا) و تخماق تپه دیده نمیشود. سابقاً که سطح بحر خزر بالاتر بوده این صحرا را آب گرفته و رودهای اترک و غیره رسوبات خفیفی در این قسمت (ایجاد کرده) و سنگهای درشت تر رادر قسمتهای علیا قرار داده، ولی بعدها در موقعی که سطح بحر خزر کم کم پست شده رودها در رسوباتی که قبلا آورده بودند برای خود مجرایی تشکیل داده و فعلا در آن حرکت می کنند. (جغرافیای سیاسی مسعود کیهان ص 306).

فرهنگ عمید

ترکمن

قوم سفید‌پوست از نژاد ترک که در آسیای میانه، ترکمنستان، و شمال غربی ایران ساکن هستند،
هریک از افراد این قوم،


سلسله

حلقه‌های فلزی به‌هم‌پیوسته، زنجیر،
[مجاز] پادشاهانی از یک خاندان که یکی پس از دیگری پادشاهی کنند: سلسلهٴ هخامنشی، سلسلهٴ اشکانی، سلسلهٴ ساسانی،
(تصوف) هریک از فرقه‌های صوفیه که انتساب به یکی از مشایخ داشته باشند: سلسلهٴ ذهبیه، سلسلهٴ نعمهاللهیه، سلسلهٴ نقش‌بندیه،
* سلسله جنباندن: [قدیمی، مجاز]
به حرکت درآوردن سلسله، تکان دادن زنجیر،
به حرکت درآوردن و وادار ساختن گروهی به کاری،

فرهنگ معین

سلسله

زنجیر، جمع سلاسل، خاندان. [خوانش: (س س لَ یا لِ) [ع. سلسله] (اِ.)]

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

از سلسله امرای ترکمن

1155

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری