معنی از سلسله های حاکم بر ایران

حل جدول

از سلسله های حاکم بر ایران

ایلخانان، تیموریان

ایلخانان


از سلسله های حاکم بر هندوستان

سلسله گوپتا

گورکانیان، سلسله گوپتا


سلسله مغول حاکم بر ایران

ایلخانیان


از سلسله های حاکم بر شمال ایران

علویان


ازسلسله های حاکم بر ایران

تیموریان


سلسله گوپتا

از سلسله های حاکم بر هندوستان

لغت نامه دهخدا

حاکم

حاکم. [ک ِ] (اِخ) جعفر زیادی. رجوع به جعفر زیادی حاکم... و حاکم امیرک شود.

حاکم. [ک ِ] (اِخ) ابوعلی فاطمی. رجوع به حاکم بأمر اﷲ فاطمی شود.

حاکم. [ک ِ] (اِخ) ابوعبداﷲ. سمعانی از او بسیار نقل کند. رجوع به حاکم نیشابوری و تتمه ٔ صوان الحکمه ص 34 شود.

حاکم. [ک ِ] (اِخ) ابوالفتح نصربن علی بن احمد حاکمی طوسی. رجوع به حاکمی طوسی شود.

حاکم. [ک ِ] (اِخ) ابوعبداﷲبن بهرام خواری بیهقی. رجوع به محمدبن ابراهیم بن بهرام و تاریخ بیهق ص 214 شود.

فارسی به عربی

حاکم

حاکم، رییس البلدیه

عربی به فارسی

حاکم

فرماندار , حاکم , حکمران , فرمانده , فرمانروا , رءیس , سر , خط کش

معادل ابجد

از سلسله های حاکم بر ایران

742

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری