معنی از شاعران مداح سلطان سنجر

حل جدول

لغت نامه دهخدا

سلطان سنجر

سلطان سنجر.[س ُ س َ ج َ] (اِخ) ابن ملکشاه سلجوقی از پادشاهان سلجوقی است. رجوع به سلجوق و سلاجقه و سلجوقیان شود.


مداح

مداح. [م ُدْ دا] (ع ص، اِ) ج ِ مادح، و کان ابوالشیص من مداح الرشید. (ابن خلکان از یادداشت مؤلف).

مداح. [م َدْ دا] (ع ص) ستاینده. (مهذب الاسماء). ستایشگر. (آنندراج). آفرین سرا. آفرین سرای. بسیار ستاینده. بسیار ستایش کننده. (یادداشت مؤلف). مدیحه گو. مدحتگر. مدح کننده. که فضایل و محاسن ممدوح را بیان کند و برشمارد:
آنکه چون مداح او نامش براند بر زبان
ز ازدحام لفظ و معنی جانش پرغوغا شود.
ناصرخسرو.
مداح تست و مخلص تست و مرید تست
تا طبع ما و سینه ٔ ما و روان ماست.
خاقانی.
مدح شه چون جا به جا منزل به منزل گفتنی است
ماندن مداح یکجا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
خاقانیی که نائب حسان مصطفی است
مداح بارگاه تو حیدر نکوتر است.
خاقانی.
فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر. (گلستان سعدی). || روضه خوانی که ایستاده در پیش منبر به شعر مدایح اهل بیت و مصائب آنان را خواند. (یادداشت مؤلف). آنکه ایستاده در کنار منبر در مجالس روضه خوانی، یا روان در کوی و بازار، اشعار مدایح اهل بیت را به آواز خواند.


سنجر

سنجر. [س َ ج َ] (اِخ) لقب سلطان محمد خوارزمشاه است. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 79).

سنجر. [س َ ج َ] (اِخ) ارسلان خان حکومت او جهه و ملتان را در زمان حکومت ناصرالدین محمودبن سلطان شمس الدین التمش بدست آورد و در سال 443 هَ. ق. درگذشت. (حبیب السیر ج 2 ص 624). رجوع به سلطانشاه شود.

سنجر. [س َ ج َ] (اِخ) ابن ملکشاه. معزالدین ابوالحارث احمدبن ملکشاه سلجوقی، آخرین پادشاه از سلجوقیان بزرگ جلوس 511 هَ. ق. فوت 552 هَ. ق. بنابه قول مورخان در ظرف 40 سال امارت و سلطنت او در خراسان 19 فتح نصیب وی گردید. بعد از شکست برادرزاده اش کار او بالا گرفت و در شمار سلاطین بزرگ سلجوقی درآمد. در 544 هَ. ق. برای سرکوبی احمدخان که از دادن خراج سرپیچی میکرد به ماوراءالنهر حمله برد. سمرقند را محاصره کرد و احمدخان را اسیر گرفت، ولی بار دیگر او را بحکومت آن ناحیه منصوب کرد. شش سال بعد بهرام شاه غزنوی کوس استقلال بزد. سنجر او را نیز به اطاعت وادار کرد در 535 هَ. ق. سمرقند بار دیگر سر به طغیان برداشت و سنجر پس از شش ماه محاصره آنرا بتصرف درآورد و نسبت به اهالی رحم و شفقت ورزید، ولی در جنگ سختی که بین سنجر و قراختائیان در دره ٔ ضرغام درگرفت سنجر شکست خورد (و این نخستین شکست او بود). این شکست یکی از بزرگترین شکستهای مسلمانان در آسیای مرکزی است. تلفات سلجوقیان را 100000 تن نوشته اند. نتیجه این شد که قراختائیان مرو و نیشابور را چندی اشغال کردند. دو سال بعد سنجر قدرتی پیدا کرده به خیوه حمله برد، ولی موفقیتی چندان نصیبش نگردید و مصالحه کرد. آخرین فتح سنجر غلبه بر علاءالدین جهانسوز غوری که بخراسان حمله کرده بود و اسیر گرفتن اوست.قراختائیان پس از تأسیس سلطنت به اهالی مقیم آزاری نرساندند و بر عکس ترکان غز را که چادرنشین بودند از علفچرهای خود راندند و غزان از رود سیحون گذشتند. سنجر به آنان اجازه داد تا در حوالی دره ٔ بلخ اقامت کنند و مقرر شد که این طایفه سالی 40000 گوسفند برسم خراج بدهند، ولی بر سر تعیین جنس گوسفند نزاع برخاست و حاکم بلخ هم نتوانست غایله را رفع کند. سنجر پس از وقوف بر این قضیه در سال 548 هَ. ق. با 100000 سپاهی بقصد سرکوبی غزان روانه گردید. آنان اول مرعوب شدند، حاضر گردیدند که غرامت هم بدهند، ولی سنجر پیشنهادهای آنها را رد کرد. غزان نیز دست از جان شسته مبادرت به جنگ کردند (جنگ قطوان) و فاتح شدند و سنجر را زنده اسیر گرفتند. سنجر مدت چهار سال در حبس غزان بود، در این مدت ظاهراً احترام او را رعایت میکردندو در عین حال مراقب بودند که فرار نکند. و معروف است که روزها او را بر تخت می نشانیدند و احکام و فرامین را به امضای او میرسانیدند و شبها وی را در قفس آهنین میکردند. عاقبت سنجر در موقعی که غزان بشکار رفته و او را هم با خود برده بودند تدبیری اندیشیده خودرا به جیحون رسانید و از آنجا بوسیله ٔ کشتی گریخت (551 هَ. ق). ولی چون بمرو رسید ویرانی شهر چنان او را دلشکسته کرد که دیگر از زندگی بیزار شد و سرانجام در 73 سالگی درگذشت. او را در مقبره ٔ بزرگی که خود در موقع حیات ساخته بود دفن کردند. مورخان عموماً اورا پادشاهی دلاور و دادگستر و مقتدر و مهربان و جوانمرد معرفی کرده اند. (فرهنگ فارسی معین):
شاه سنجر شدی بهر هفته
بسلام دو کفشگر یکبار.
خاقانی.
آهسته تر نه ملک خراسان گرفته ای
و آسوده تر نه رایت سنجر شکسته ای.
خاقانی.
وآنکه چو سیماب غم زر نخورد
نقره شد و آهن سنجر نخورد.
نظامی.

سنجر. [س َ ج َ] (ترکی، اِ) مرغ شکاری جغتائی. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). پرنده ای است شکاری. (برهان). || (ص) مردمان صاحب حال و وجد و سماع. (برهان) (آنندراج). از لغات دساتیری است. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین).


سنجر سلجوقی

سنجر سلجوقی. [س َ ج َ رِس َ] (اِخ) رجوع به سنجر (سلطان) و سلجوقیان شود.

واژه پیشنهادی

شهرت سلطان سنجر

سلطان‌السلاطین و ملک‌الشرق

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مداح

ستایشگر

مترادف و متضاد زبان فارسی

مداح

ثناخوان، ستایشگر، مدیحه‌سرا، مدیحه‌گو، مدح کننده،
(متضاد) هجاگو

فرهنگ فارسی هوشیار

مداح

ستاینده، آفرین سرا، مدیحه گو

فرهنگ معین

مداح

(مَ دّ) [ع.] (ص.) بسیار ستایش کننده و مدح کننده.

معادل ابجد

از شاعران مداح سلطان سنجر

1146

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری