معنی از قبیله هاى سرخ پوست
حل جدول
لغت نامه دهخدا
سرخ پوست. [س ُ] (ص مرکب، اِ مرکب) نام طایفه ای است. نژاد سرخ. یکی از نژادهای پنجگانه ٔ بشر. هندیان آمریکای شمالی. وجه تسمیه ٔ آنان بدین نام آن است که ایشان پوست بدن خود را با گل سرخ رنگ میکنند. رنگ بدنشان بیشتر خرمایی است. آنان به قبایل متعدده تقسیم شده اند و بسیار جنگجو و در شکار ماهر و در سواری زبردست هستند و زندگی سختی را در میان جنگلها ادامه میدهند. پس از آنکه با کمال یأس مدتها با اروپاییان جنگیدند عاقبت آرام گرفتند و در منطقه ٔ هندی در مغرب امریکای شمالی مستقر گردیدند. (یادداشت محمد معین).
قبیله
قبیله. [ق َ ل َ / ل ِ] (ع اِ) گروه از فرزندان یک پدر. (منتهی الارب). گروهی مردم از یک پدر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی). جماعتی را گویند که از یک پدر باشند. (برهان). || پاره ای از کله ٔ سر فراهم آمده با پاره ٔ دیگر. ج، قبایل. || دوال لگام. || سنگ بزرگ سر چاه. (منتهی الارب).
واژه پیشنهادی
فرهنگ عمید
فارسی به عربی
طائفه، عشیره، قبیله
فرهنگ معین
(قَ لَ یا لِ) [ع. قبیله] (اِ.) طایفه، گروه. ج. قبایل.
فرهنگ واژههای فارسی سره
کاروان
نام های ایرانی
پسرانه، توانایی، توان، سلطه و نفوذ
فرهنگ فارسی هوشیار
گروه، گروهی از فرزندان یک پدر
مترادف و متضاد زبان فارسی
آل، اعقاب، ایل، تبار، تیره، جماعت، دودمان، شعب، طایفه، عشیره
فارسی به آلمانی
Abstammung (f), Sippe (f), Stamm (m), Volksstamm (m)
معادل ابجد
1489