معنی از مجریان معروف تلویزیون

لغت نامه دهخدا

تلویزیون

تلویزیون. [ت ِ ل ِ یُن ْ] (فرانسوی، اِ) تله ویزیون.دستگاهی است که بوسیله ٔ آن می توان حوادثی را که در صحنه ٔ مخصوص (جایگاه فرستنده) از مسافت چندین کیلومتری روی میدهد مشاهده کرد و صدایی که نزدیک صحنه ٔ عمل ایجاد می گردد شنید. در دستگاههای گیرنده و فرستنده از یک لامپ اشعه ٔ کاتودی استفاده می کنند و این لامپ بشکل یک قیف سنگین شیشه ای است. بعضی چراغها در حدود سی سانتیمتر یا بیشتر طول دارند. نزدیک قاعده ٔ لامپ کاتودی یک سیم پیچ گرم شونده از تنگستن وجود دارد. دور سیم پیچ تنگستن استوانه ای از نیکل قرار دارد. ته استوانه با مخلوطی از اکسیدهای فلزی پوشیده شده است. سیم پیچ گرم شده ٔ تنگستن استوانه ٔ نیکل را گرم می کند و اکسیدی که آن را پوشانیده است یک دسته ٔ اشعه ٔ الکترونی می دهد. شبکه ای که دارای بار الکتریسیته ٔ منفی است الکترونها را که از راه دیگری از دسته ٔ اشعه ٔ الکترونیکی که از سوراخ کوچک شبکه ٔ اصلی خارج شده اند برمی گرداند. صفحاتی که دارای بار الکتریسیته ٔ مثبت هستند و به آند موسومند اشعه ٔ الکترونها را جذب می کنند و بر سرعت آنها می افزایند. مجموعه ٔ کامل این دستگاه را توپ الکترونی می نامند. اگر دو صفحه را که دارای بار الکتریکی غیرهمنام هستند در مسیر الکترونی قرار دهیم دسته ٔ اشعه خم می شود. صفحه ای که دارای بار الکتریکی مثبت است بالای دسته ٔ اشعه قرار گرفته آن را جذب می کند.صفحه ٔ زیری دارای بار الکتریکی منفی است و الکترونها را دفع می کند. میتوان برای خم کردن دسته ٔ اشعه ٔ الکترونی، بجای صفحات باردار، آهنربای الکتریکی بکار برد. می توان دسته ٔ اشعه ٔ الکترونی را سریعتر از اینکه چشم انسان بتواند درک کند خم نمود. اگر جریان متناوب را به صفحات باردار متوجه سازند بار الکتریکی سطح آنها در هر ثانیه به اندازه ٔ فرکانس آن جریان متناوب تغییر می کند. اگر جریان متناوب با فرکانس 60 بکار رفته باشد دسته ٔ اشعه در هر ثانیه 60 مرتبه بطرف پایین و 60 مرتبه بطرف بالا خم خواهد شد و چشم انسان فقط می تواند یک خط قائم نورانی در روی صفحه ٔ فلورسنت طرف پهن لامپ را ببیند. اما اگر جریان 60 سیکل متناوب رابه صفحات باردار طرفین دسته ٔ اشعه ٔ الکترونی که در حال نوسان هستند بیفزاییم یک خط افقی درخشان روی پرده ٔ فلورسنت ظاهر می شود. با بکار بردن هر چهار صفحه ٔ باردار و جفت مغناطیس الکتریکی بنظر می رسد که دسته ٔ اشعه ٔ الکتریکی روی تمام صفحه ٔ فلورسنت محو می شود.
چشم الکتریکی - کارمایه ٔ نورانی ممکن است به کارمایه ٔ الکتریکی تبدیل شود. یک سلول فوتوالکتریک که گاهی چشم الکتریکی نامیده می شود، یک لامپ خالی از هوا است.سیمی از سر باتری در لامپ داخل می شود و به یک حلقه یا صفحه که از نیکل یا پلاتین ساخته شده است متصل میگردد. از سر دیگر باتری یک سیم داخل شیشه می شود و با پوشش پتاسیم مربوط می گردد. وقتی که نور به پوشش پتاسیم برمی خورد الکترونها از پتاسیم بطرف صفحه ٔ نیکل حرکت می کنند. هرچه شدت نوری که به لامپ می تابد بیشتر باشد عده ٔ الکترونهایی که خارج می گردند بیشتر است. به این طریق کارمایه ٔ نورانی به کارمایه ٔ الکتریکی تبدیل میشود. وقتی سلول فتوالکتریکی در تاریکی کامل باشد جریانی از آن خارج نمی شود. یک روشنایی خیلی کم جریانی ضعیف بوجود می آورد و اگر نور شدیدی بر پتاسیم بتابد جریان قوی تر خواهد داد و قدرت جریان با شدت نوری که به سلول برمی خورد متناسب است. می توان جریان ضعیفی را که بر اثر روشنایی کلی بوجود آید بوسیله ٔ یک لامپ دیگر تقویت کرد.
ایکونسکپ - سلول فتوالکتریک علاوه بر آنکه در عکاسی، ایستگاههای راه آهن و جز اینها بکار میرود در تلویزیون نیز استفاده میشود. مهندسان الکتریک بجای صفحه ٔ فلورسنت چراغ اشعه ٔ کاتودی یک پرده ٔ میکا قرار میدهند. چشمهای الکتریکی کوچک یک طرف پرده ٔ میکا را که طرف دیگرش دارای پوشش نقره است می پوشاند. یک لامپ با این تغییرات ایکونسکپ خوانده میشود و برای ارسال تصاویر در دوربین تلویزیون بکار می رود. وقتی نور شدیدی بر جسمی که باید عکس آن بوسیله ٔ تلویزیون پخش شود می تابد قسمتهایی از جسم که برنگ روشن هستند مانند پیراهن سفید بیشتراز قسمتهای تاریک مثل یک کراوات سیاه روشنایی را منعکس می سازند. چشمهای الکتریکی کوچک ایکونسکپ به نسبت نوری که به آنها می تابد الکترون پس میدهد، نور از جسمی که به وسیله ٔ تلویزیون پخش می شود به دسته هایی ازالکترون تبدیل می گردد که امواج تلویزیونی را که بر مراکز گیرنده فرستاده می شوند تحت تأثیر قرار دهد.
کینسکوپ - یک لامپ اشعه ٔ کاتودی دیگر در پشت گیرنده برای تبدیل کارمایه ٔ الکتریکی به کارمایه ٔ نورانی بکار می رود و دو دسته ٔ الکترونها به صفحه ٔ فلورسنت برمی خورند.شدت نور در نواحی مختلف پرده ٔ فلورسنت بوسیله ٔ عده و سرعت الکترونهایی که از دسته ٔ اشعه ٔ الکترون با سرعت حرکت می کنند تنظیم می شود. این نوع لامپ کینسکوپ نامیده می شود. برای آنکه تصویرهایی که بوسیله ٔ ایکونسکوپ پخش می شود با کمال دقت بوسیله ٔ کینسکوپ بوجود آید، باید دسته های اشعه ٔ الکترونی در کینسکوپ و ایکونسکپ کاملاً به یک سرعت حرکت کند و هریک از آنها بایستی 24 مرتبه در ثانیه روی صفحه ٔ کاملی که بوسیله ٔ تلویزیون پخش می شود حرکت کند. لکه های خیره کننده در یک تصویر نتیجه ٔ باقی ماندن اثر تصویر در چشم انسان است. یک میکرفن برای انتقال صحنه هایی که پخش می شود کمک می کند. (از لاروس) (علم و زندگی صص 295-298).


معروف

معروف. [م َ](ع ص) مشهور و شناخته. خلاف منکر.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء). شناخته شده و شهرت یافته و نامور.(ناظم الاطباء). مشهور.(اقرب الموارد). نامی. نامدار. نامبردار. بلندآوازه. روشناس. سرشناس.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
چگونه گیرد پنجاه قلعه ٔ معروف
یکی سفر که کند در نواحی لوهر.
عنصری.
اما حدیث قرمطی به از این باید که وی را بازداشتند بدین تهمت نه مرا و این معروف است....(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 181). در روزگار امیر مودود معروف تر گشت.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255).
پیمانه ٔ این چرخ را همه نام است
معروف به امروز ودی و فردا.
ناصرخسرو.
گر زی تو قول ترسا مجهول است
معروف نیست قول تو زی ترسا.
ناصرخسرو.
ز فعل نیک باید نام نیکو مرد را زیرا
به داد خویشتن شد نز پدر معروف نوشروان.
ناصرخسرو.
این اردشیر ظالم و بدخوو خونخوار چند معروف را بکشت.(فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 73). به آبی رسید که به راهب معروف بود.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 43). مگر آنکه سخن گفته شود به عادت مألوف و طریق معروف.(گلستان).
ندانی که در کرخ تربت بسی است
بجز گور معروف، معروف نیست.
(بوستان).
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده.
سعدی.
- گل معروف، در بیت ذیل از فرخی به معنی سوری است چه پیش قدما آنگاه که گل گویند مراد گل سوری باشد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
از بس گل مجهول که در باغ بخندید
نزدیک همه کس گل معروف شد آخال.
فرخی(یادداشت ایضاً).
- معروف شدن، شهرت یافتن. مشهور گشتن. شناخته شدن:
معروف شد به علم تو دین زیرا
دین عود بود و خاطر تو مجمر.
ناصرخسرو.
به مردی چو خورشید معروف از آن شد
که صمصام دادش عطا کردگارش.
ناصرخسرو.
زیرا که چو معروف شد این بنده سوی تو
مجهول بمانده ست ز بس جهل توسالار.
ناصرخسرو.
معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست
با تو مجال آنکه بگویم حکایتی.
سعدی.
- معروف گشتن، معروف شدن. شهرت یافتن:
معروف گشته از کف او خاندان او
چون از سخای حاتم طی خاندان طی.
منوچهری.
||(اِ) نیکویی.(ترجمان القرآن)(منتهی الارب)(آنندراج). دهش و احسان.(ناظم الاطباء). احسان.(اقرب الموارد). || خیر.(ناظم الاطباء)(اقرب الموارد). || هر چیزی را گویند از اطاعت خدای تعالی و تقرب به او و نیکویی به مردم که مشهور باشد. هر کار مشروع و روا و شایسته.(ناظم الاطباء). هرآنچه در شرع پسندیده باشد.(از تعریفات جرجانی). ضد منکر است و آن هر چیزی است که در شرع پسندیده باشد و گویند هرآنچه نفس بدان خوشی و آرامش یابد و آن را نیک شمرد.(از اقرب الموارد): نماز را برپا داشتند و زکوه را دادند و به معروف حکم کردند و از منکر بازداشتند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314).
سوی یزدان منکر است آنکو به تو معروف نیست
جز به انکار توام معروف را انکار نیست.
ناصرخسرو.
- امر به معروف، امر کردن کسان برای انجام دادن واجبات شرعی. مردم را به طاعت خداو روی آوردن به اعمال مشروع و شایسته ٔ دین راهنمائی کردن. مقابل نهی از منکر: چه بسیار مردم بینم که امر به معروف کنند و نهی از منکر.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- امر معروف، امر به معروف:
چو منکر بود پادشه را قدم
که یارد زد از امر معروف دم.
سعدی(بوستان).
و رجوع به ترکیب قبل شود.
||(ص) در اصطلاح محدثان، قسمی از مقبول است، مقابل منکر و گفته اند معروف حدیثی را گویند که راوی ضعیفی برای کسی که اضعف از اوست روایت کرده باشد برطریق مخالف.(از کشاف اصطلاحات الفنون). در اصطلاح محدثان حدیثی است مقبول که راوی آن ضعیف بود و مخالف با حدیث دیگری باشد که ضعیف تر از آن است.(فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی). || لفظی است که به هر دو زبان عربی و عجمی موضوع باشد بی تغییری چون مکه و مدینه و اکثر اسماء مواضع و اودیه و اعلام از این اقسام است اما آنچه از مختصر ابن حاجب مستفاد می شود این نوع داخل معرب است و اتفاق لغتین بعید است و اعلام موضوع نیست در لغت و از اینجاست که اعلام را از قسم حقیقت و مجاز خارج گویند.(از کشاف اصطلاحات الفنون). || فعلی که نسبت به فاعل داشته باشد و مجهول فعلی باشد که نسبت به مفعول دارد.(غیاث). در اصطلاح نحویان فعل معلوم را معروف نیز گویند. مقابل مجهول.(از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به معلوم شود. ||(اصطلاح دستوری) واو و یاء بر دو نوع بوده است: معروف و مجهول. واو و یاء چون کاملاً تلفظ می شد آنها را معروف نامیدند مانند واو در کلمات: فروز، تموز، شوخ، کلوخ، دور. و یاء در کلمات: بیخ، جاوید، تیر، پیش، ریش.(از دستور قریب و بهار و... ج 1 ص 13). و رجوع به مجهول شود. || مردی که بر دست ریش دارد.(مهذب الاسماء). صاحب دست کف ریش.(منتهی الارب)(آنندراج). کسی که کف دست وی ریش باشد.(ناظم الاطباء). ||(اِ) گوشه ای است از شعبه ٔ همایون.(تعلیقات بهجت الروح چ بنیاد فرهنگ ایران ص 132).

فرهنگ عمید

تلویزیون

دستگاهی الکترونیکی که صورت اشیا و اشخاص و مناظر را از مرکز فرستنده دریافت و پخش می‌کند،
[مجاز] سازمانی که مسئولیت تهیه و پخش برنامه‌های تلویزیونی را برعهده دارد،

فارسی به عربی

تلویزیون

تلفزیون، فیدیو

فرهنگ فارسی هوشیار

تلویزیون

فرانسوی دور نما جهان نما شهر فرنگ (اسم) دستگاهی است که تصاویر اشیا واشخاص را از مسافت دور بوسیله امواج الکتریکی انتقال دهد.

واژه پیشنهادی

فرهنگ معین

تلویزیون

(تِ لِ یُ) [فر.] (اِ.) دستگاهی است که تصاویر اشیاء و اشخاص را از مسافت دور به وسیله امواج الکترونیکی انتقال دهد.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تلویزیون

جام جم

فارسی به ایتالیایی

تلویزیون

televisione

معادل ابجد

از مجریان معروف تلویزیون

1227

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری