معنی از مهاجمین استقلال
حل جدول
علی قربانی
از مهاجمین تیم استقلال
آرش افشین
از مهاجمین اسبق تیم استقلال تهران
اکبرپور
فرهنگ فارسی هوشیار
(تک: مهاجم) تکندگان تازندگان (اسم) جمع مهاجم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) .
استقلال طلبی
عمل استقلال طلب طرفدار استقلال بودن
استقلال طلب
جدایی خواهی (اسم) آنکه طرفدار استقلال است.
لغت نامه دهخدا
استقلال. [اِ ت ِ] (ع مص) برداشتن و بلند کردن. || بلند برآمدن. به جای بلند آمدن. یقال: استقل ّ الطائر فی طیرانه. || بلند و دراز شدن گیاه. || رفتن. || کوچ کردن قوم. || رخت برگرفتن. (منتهی الارب). || استقلال حمول البین، برگرفتن خوان طعام از پیش مردمان. || استبداد. ضابط امر خویش بودن. (تاج العروس). بخودی خود به کاری برایستادن. (تاج المصادر بیهقی). بخود بکاری ایستادن بی شرکت غیری. (غیاث): از شغل هایی که بدیشان مفوض بود که جز بدیشان راست نیامدی و کس دیگر نبود که استقلال آن داشتی استعفا خواستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). روزی او را گفتند فلان مقدم را حق رسید و فرزندان او به حد استقلال نرسیده اند. (کلیله و دمنه). || طاقت آوردن. تاب آوردن. (تاج العروس). || اندک شمردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث). || کم کردن. || خشم گرفتن. || لرزه گرفتن کسی را. (منتهی الارب).
فرهنگ معین
خودمختار بودن، اداره کشور با اختیار و آزادی بدون مداخله کشورهای بیگانه. [خوانش: (اِ تِ) [ع.] (مص ل.)]
فرهنگ واژههای فارسی سره
خودسالاری
کلمات بیگانه به فارسی
خودسالاری
مترادف و متضاد زبان فارسی
آزادی، خودمختاری،
(متضاد) وابستگی
فرهنگ فارسی آزاد
اِسْتِقْلال، مستقل بودن، آزادی داشتن، به رأی خود کار کردن.
یَومُ الاِستِقلال: روز تعطیل هفته در تقویم بهایی _ جمعه،
فارسی به عربی
استقلال ذاتىّ
عربی به فارسی
خودگردانى , خودمختارى , استقلال داخلى , خود اتّکایى
فرهنگ عمید
آزادی داشتن، به آزادی کاری کردن، بدون مداخلۀ کسی کار خود را اداره کردن،
(سیاسی) آزادی دولتها در ادارۀ امور کشور، تصمیمگیری، و قانونگذاری،
معادل ابجد
779