معنی از نخستین رایانه های خانگی

حل جدول

از نخستین رایانه های خانگی

کومودور


رایانه

معادل فارسی کامپیوتر

کامپیوتر

فرهنگ عمید

خانگی

مربوط به خانه: لوازم خانگی،
ویژگی حیوانی که در خانه تربیت شده است: کبوتر خانگی، مرغ خانگی،
تهیه‌شده در خانه: نان خانگی، شراب خانگی‌ام بس، می مغانه بیار / حریف باده رسید ‌ای رفیق توبه وداع (حافظ: ۵۹۰)،

لغت نامه دهخدا

خانگی

خانگی. (اِخ) نام فرستاده ٔ قیصر روم است به خسروپرویز. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).

خانگی. [ن َ / ن ِ] (ص نسبی) متعلق و منسوب بخانه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385). ج، خانگیان: غریو از خانگیان وی و اهل حرم برآمد. (تاریخ بیهقی).
بدرم خانگیان را جگر و سینه و جنب
اول از جیب وشاقان خزر درگیرم.
خاقانی.
از دشمن خانگی حذر نمای و دامن درکشیده دار. (سندبادنامه ص 338).
روی بپوش ای قمری خانگی
تا نکشد کاربدیوانگی.
سعدی.
شکایت از که کنم ؟ خانگی است غمّازم.
حافظ.
|| خانه پرورد. چیزی که در منزل درست کنند. مقابل چیزی که در بازار درست کنند.
- جنس خانگی، کنایه از شراب خانگی:
محتسب نمیداند اینقدر که صوفی را
جنس خانگی باشد همچو لعل رمّانی.
حافظ.
- سرکه ٔ خانگی، سرکه ای که در منزل اندازند.
- شراب خانگی، شرابی که در منزل برای مصرف خود افکنند نه فروختن را. شراب خانه پرورد:
شراب خانگیم بس می مغانه بیار
که من نمی شنوم بوی خیر ازین اوضاع.
حافظ.
شراب خانگی از ترس محتسب خورده
بروی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش.
حافظ.
|| سر بخانه. غیر ولگرد. مقابل بازاری:
تو روی دختر دلبند طبع من بگشای
که خانگیش برآورده ام نه بازاری.
سعدی.
|| اهلی. حیوان دست پرورده. مقابل وحشی. (ناظم الاطباء):
چه خوش است مرغ وحشی که جفای کس نبیند
من و مرغ خانگی را بکشند و پر نباشد.
سعدی (طیبات).
|| هم منزل. یک خانه. قرین در منزل:
ایا لهف نفسی که این عشق با من
چنین خانگی گشت و چونین عتیقا.
منوچهری.
|| یگانگی:
تو جان خواهی آنگاه بر دست هجر
ندانی که این رسم بیگانگی است
تو جان خواه بیزحمت هجر و وصل
میان من و تو سخن خانگی است.
|| (اِ) نان در خانه پخته. || قسمی از کلیچه است. || ماکیان. || گنجشگ. || روسپی. قحبه. فاحشه. (ناظم الاطباء).


نخستین

نخستین. [ن ُ خ ُ / ن َ خ ُ] (ص نسبی) اولین. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). اول. پیشین. (فرهنگ نظام). نخست. اول. (آنندراج). مقابل پسین. اولی ̍. اولیه. اولی:
آن روز نخستین که ملک جامه ش پوشید
بر کنگره ٔ کوشک بُدم من چو غلیواج.
ابوالعباس عباسی.
نخستین خدیوی که کشور گشود
سر پادشاهان کیومرث بود.
فردوسی.
نخستین چوکاوس باآفرین
کی آرش دوم بُد سوم کی پشین.
فردوسی.
نخستین ِ خلقت پسین ِ شمار
توئی خویشتن را به بازی مدار.
فردوسی.
گویند نخستین سخن از نامه ٔ پازند
آن است که با مردم بداصل مپیوند.
لبیبی.
مرا ده ساقیا جام نخستین
که من مخمورم و میلم به جام است.
منوچهری.
ز جانش خوشتر آمد عشق رامین
چه خوش باشد به دل یار نخستین.
فخرالدین اسعد.
نباشد یار چون یار نخستین
نه هر معشوق چون معشوق پیشین.
فخرالدین اسعد.
این نخستین خدمت است که فرزندتو را فرموده شد. (تاریخ بیهقی ص 383). بای تکین... هم نخستین غلام بود امیر محمود را. (تاریخ بیهقی).
زیراکه پل است خویشتن را
در راه سفر خر نخستین.
ناصرخسرو.
چون که رسد بر سرت آن ساده مرد
گو زقدمگاه نخستین بگرد.
نظامی.
میان ما و شما عشق در ازل بوده ست
هزار سال برآید همان نخستینی.
سعدی.
- صبح نخستین، صبح نخست. صبح کاذب. دم گرگ. ذنب السرحان. فجر کاذب. بام بالا. فجر اول:
منم آن صبح نخستین که چو بگشایم لب
خوش فروخندم و خندان شدنم نگذارند.
خاقانی.
از آن صبح نخستین بی فروغ است
که لاف روشنی از وی دروغ است.
جامی.
- نخستین مایه، ماده ٔ اولی.
- نور نخستین:
نور نخستین شمار و صور پسین دان
روح و جسد را به هم هوای صفاهان.
خاقانی.
دانش از نور نخستین است و چون صور پسین
صورت انصاف در آخرزمان انگیخته.
خاقانی.
|| (ق) بار اول. در آغاز. در ابتدا. اول. دفعه ٔ اول:
بیاورد گنجی درم صدهزار
ز گنجی که بود از پدر یادگار
سه یک زآن نخستین به درویش داد
پرستندگان را درم بیش داد.
فردوسی.
چو آئی به کاخ فریدون فرود
نخستین ز هر دو پسر ده درود.
فردوسی.
نخستین که آتش ز جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید.
فردوسی.
نخستین ز تور اندرآمد بدی
که برخاست زو فره ٔ ایزدی.
فردوسی.
نخستین پند خود گیر از تن خویش
وگرنه نیست پندت جز که ترفند.
ناصرخسرو.
ز دست ناوک اندازان چشمت
نخستین ضربتی بر جان می آید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 598).
نخستین به عتاب حجاب درآمدند و به شکوی و رسم نوحت و ندبت سخن بدانسوی گفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 455).
نخستین یافت باید چون بیابی
چو گم کردی سوی جستن شتابی.
عطار.
|| فَلَمّا. (یادداشت مؤلف). چون آنگاه: نخستین که از پیغمبر فارغ شدند اسامه را به غزوفرستادند. (مجمل التواریخ و القصص).

نخستین. [ن ُ خ ُ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان هنزا در بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).

فرهنگ فارسی هوشیار

رایانه

ماشین هوشمند، کامپیوتر


خانگی

متعلق و منسوب بخانه

فارسی به ایتالیایی

رایانه

computer


خانگی

domestico

فرهنگ معین

رایانه

(نِ) (اِ.) نک کامپیوتر.


خانگی

منسوب و مربوط به خانه، آن چه در خانه تهیه کنند، حیوانی که در خانه نگهداری شود. [خوانش: (نِ یا نَ) (ص نسب.)]

فارسی به عربی

خانگی

داخلی، عائله، محلی، محلی الصنع

معادل ابجد

از نخستین رایانه های خانگی

2142

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری