معنی از هنرهای ظریف ایرانی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
ظریف. [ظَ] (ع ص) سبکروح. (مهذب الاسماء). خوش طبع. || تیزدل. (مهذب الاسماء). زیرک. کیّس. (منتهی الارب). دانا:
دست بر هم زند طبیب ظریف
چون خرف بیند اوفتاده حریف.
سعدی (گلستان).
|| خوشروی. زیبا. || بلیغ. || چابک. مزلّم. خوش لباس. خوش جامه. ریاش: و او جوانی ظریف بود و جامه های نیکو پوشیده داشت. (اسرارالتوحید ص 178).شیخ ما را پرسیدند در شهر ما ظریف کیست ؟ گفت لقمان.گفتند... در شهر ما خود هیچکس بشولیده تر از او نیست. شیخ گفت... ظریف پاکیزه باشد و پاکیزه کسی بود که... (اسرارالتوحید ص 163). || خوش گفتار. شیرین زبان. شیرین گفتار. خوش زبان. بزیع. لطیفه گوی. بذله گوی: ظریفان گفته اند به سیری مردن به که گرسنگی بردن. (گلستان). یکی آنکه گمان بردم که آفتاب برآمده و دیگر آنکه ظریفان گفته اند... (گلستان). ج، ظُرفاء، ظُرُف، ظریفون، ظِراف، ظروف.
فرهنگ واژههای فارسی سره
شکننده، مویین، نرم، زیبا
مترادف و متضاد زبان فارسی
خوشگل، زیبا، قشنگ، لطیف، ملوس، ناز، نازک، نازنین، خوشطبع، شوخ، نکتهدان، نکتهسنج، نکتهگیر، باریکاندام، لاغراندام
نام های ایرانی
دخترانه، دارای اجزا یا ساختار نازک و باریک همراه با ظرافت و تناسب، نکته سنج و نکته دان
فرهنگ فارسی آزاد
ظَرِیْف، خوش اندام و خوش هیئت- خوش بیان- زیرک و ماهر (جمع:ظُرَفاء-ظُرُوْف-ظُرُف-ظِراف)،
فارسی به ایتالیایی
فرهنگ معین
زیرک، خوش - طبع، لطیفه گو، زیبا، خوشگل، جمع ظرفاء. [خوانش: (ظَ) [ع.] (ص.)]
فرهنگ عمید
نکتهسنج،
خوشطبع،
(اسم، صفت) [مجاز] شیرینگفتار، لطیفهگو،
[مجاز] زیبا، خوشگل، خوشهیکل،
[قدیمی] دارای ظرافت،
فارسی به ترکی
güzel, zarif, hoş
معادل ابجد
1741