معنی از واژههای ادبی تعلیل
حل جدول
ایرا
از واژههای ادبی تعلیل و علت آوردن
ایراک
از حروف ادبی تعلیل
ایرا
از واژه های ادبی تعلیل
ایرا
لغت نامه دهخدا
تعلیل. [ت َ] (ع مص) به چیزی مشغول کردن. (تاج المصادر بیهقی). مشغول کردن کسی را به طعام و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج): فلان یعلل نفسه بتعله؛ ای یشغلها و یطعمها. (اقرب الموارد): و او را بر سبیل تعلیل به کار رمه ٔ خاص فرستاد. (جهانگشای جوینی). || پیاپی شراب دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سیراب کردن بعد سیرابی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیاپی خوردن آب. (آنندراج). || باربار میوه چیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیاپی میوه چیدن. (آنندراج). || پیاپی رفتن. (تاج المصادر بیهقی). || نیکو خدمت کردن شتران را. (از اقرب الموارد). || بیان علت و سبب. (ناظم الاطباء). سبب نهادن چیزی را. (آنندراج). چیزی را علت نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیان علت چیزی و اثبات کردن بدلیل. (از اقرب الموارد). || علت زایل کردن. (تاج المصادر بیهقی). || ذکر وجه اعلال کلمه. || داخل کردن اعلال در کلمه و این از اصطلاحات صرف است. (از اقرب الموارد). || انتقال ذهن است از مؤثر به اثر مانند انتقال ذهن از آتش به دود مقابل استدلال که انتقال ذهن است از اثر بمؤثر و گفته اند تعلیل اظهار علت بودن چیزی است خواه علت تامه باشد خواه علت ناقصه و صواب آن است که تعلیل تقریر ثبوت مؤثر است برای اثبات اثر، و استدلال تقریر ثبوت اثر است برای اثبات مؤثر. (از تعریفات جرجانی). || ذکر علتی است بخاطر نشان دادن این که حکم بموجب این علت مخالف نص است مانند آنچه در قرآن از ابلیس یاد شده است که پس از امر او به سجده ٔآدم گفت: انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین. (از تعریفات جرجانی).
حروف تعلیل
حروف تعلیل. [ح ُ ف ِ ت َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) رجوع به حروف چرائی و حرف تعلیل شود.
حرف تعلیل
حرف تعلیل. [ح َ ف ِ ت َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) در دستور زبان عرب «ل ِ» است که چون بر اسم درآید آخر آن را مجرور سازد: نصحته للتأدیب ِ، و چون بر فعل مضارع درآید آخر آنرا منصوب سازد: نصحته لیتأدب َ. و بهر حال معنی علت و دلیل را رساند.
فرهنگ فارسی هوشیار
علت و سبب امری را بیان کردن
فرهنگ فارسی آزاد
تَعْلِیل، علت و سبب امری را بیان کردن، بدلیل ثابت نمودن، پی در پی نوشانیدن و سیرآب کردن بعدِ سیرآبی، بیان حرف علّه را در کلمه نمودن (حروف علّه در عربی ا، و، ی میباشد)، حرف علّه داخل کلمه نمودن، دیگری را به وعده یا هدیه یا طعام و غیره مشغول داشتن، مکرر ثمر چینی کردن...،
فرهنگ معین
(تَ) [ع.] (مص م.) علت آوردن.
فرهنگ عمید
علت ذکر کردن، علت و سبب امری را بیان کردن، مطلبی را با ذکر دلیل و علت ثابت کردن،
مترادف و متضاد زبان فارسی
علتیابی، ذکر علت، علتاندیشی، بهانهتراشی، تعلل، دلیلآوردن، برهان آوردن، علت آوردن، علت ذکر کردن
ترکی به فارسی
ادبی
فارسی به عربی
ادبی، تعلیمی
عربی به فارسی
ادبی , کتابی , ادیبانه , ادیب , وابسته به ادبیات , ادبیاتی
معادل ابجد
1593