معنی از پرندگانی که نمی پرد
حل جدول
لغت نامه دهخدا
پرد. [پ َ] (اِ) لُغَز. اُحجیَّه. (السامی). بَرد. (برهان). چیستان. || لای و ته جامه و کاغذ باشد چنانکه گویند یک پرد ودو پرد یعنی یک لای و دو لای یا یک ته و دو ته. (برهان). || خواب (در مخمل و جامه). (برهان).
پرد. [پ ُ] (اِ) به لهجه ٔ گیلانی، پل رودخانه و جوی آب. (برهان) (رشیدی) (جهانگیری). قنطره.
ویس پرد
ویس پرد. [پ ِ رَ] (اِخ) نام یکی از پنج بخش اوستای موجود. (حاشیه ٔ برهان چ معین). نام جزئی از اجزاء اوستای امروزی است شامل آداب پرستش. (یادداشت مرحوم دهخدا).
نمی
نمی. [ن ُ می ی] (ع مص) رجوع به نَمْی و نَماء شود.
نمی. [ن َ ما] (ع اِ) ج ِ نماه. رجوع به نَماه شود.
نمی. [ن َ] (حامص) تری. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نمناکی. مرطوبی. || سردی. (ناظم الاطباء).
نمی. [ن َ می ی] (ع مص) رجوع به نَمْی و نیز رجوع به اقرب الموارد شود.
نمی. [ن ُم ْ می ی] (ع اِمص، اِ) ناراستی. دغلی. (منتهی الارب). خیانت. (اقرب الموارد) (متن اللغه). || عیب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). || دشمنی. (منتهی الارب). عداوت. (اقرب الموارد). || سرشت. (منتهی الارب). طبیعت. (اقرب الموارد). رجوع به معنی بعدی شود. || گوهر مرد و نژاد آن. (از منتهی الارب). جوهر واصل انسان. (از اقرب الموارد). طبیعت و گوهر انسان و اصل او. (از متن اللغه). نیز رجوع به معنی قبلی شود. || سنگ ترازو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || پشیز. (مهذب الاسماء). زر مغشوش که در آن مس بوده باشد. (فرهنگ خطی). پشیز یا درم که در آن آمیزش مس یا ارزیز باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). واحد آن نُمیّه است. (از نقود). کلمه ای است رومی. (از اقرب الموارد). ج، نَمامی ّ. || احدی. کسی. یقال: ما به نمی، یعنی کسی نیست در آن. (از منتهی الارب). ای احد. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (از متن اللغه).
فرهنگ معین
لای و ته جامه و کاغذ چنان که گویند یک پرد و دو پرد یعنی یک لای و دو لای یا یک ته و دو ته، خواب مخمل و جامه و مانند آن. [خوانش: (~.) (اِ.)]
چیستان، لغز، احجیه. [خوانش: (پَ) (اِ.) = برد: ]
فرهنگ عمید
پردک
معادل ابجد
676