معنی از چهار مذهب اهل سنت

حل جدول

از چهار مذهب اهل سنت

شافعی، مالکی، حنفی، حنبلی

مالکی


یکی از چهار مذهب اهل سنت

مالکی


اهل سنت

سنی

لغت نامه دهخدا

اهل سنت

اهل سنت. [اَ ل ِ س ُن ْ ن َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) سنیان. اهل تسنن. رجوع به تاریخ سیستان صص 191- 193 و مزدیسنا ص 289 و ضحی الاسلام و فهرست آن و رجوع به سنی شود.


سنت

سنت. [س ِ] (اِ) یک قسمت از صد قسمت واحد پول امریکا، و صد سنت برابر یک دلار است.

سنت. [] (اِ) اسم هندی زنجبیل است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن).

سنت. [س ُن ْ ن َ] (ع اِ) راه و روش. (آنندراج) (ناظم الاطباء). طریقه. قانون. روش. (منتهی الارب). آیین. رسم. نهاد. ج، سنن: غزوی کنیم بر جانب هندوستان دور دست تر تا سنت پدران تازه کرده باشیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284). و سنتی از عدل میان ملوک نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91). سنت پدر یمین الدوله و الدین در این باب نگاه باید داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377).
ره راست آنرا شناس از جهان
که بر سنت احمد مصطفی است.
ناصرخسرو.
سنت حجت خراسان گیر
کار کوته مکن درازآهنگ.
ناصرخسرو.
گر ترا یاران زهاد و بزرگانند
چون تو بر سیرت و بر سنت دیوانی.
ناصرخسرو.
و میخواهد تا بیمارپرستی در میان امت تو سنتی گردد. (قصص الانبیاء).
بدو سنت شده روشن بدو ملت شده تازه
بدو دولت شده عالی بدو ملکت شده والا.
مسعودسعد.
چو من بسنت در طاعت تو دارم تن
فضایل تو بمن بر فریضه کرد ثنا.
مسعودسعد.
کآنکه رست از رسم و آئین گوید او را سنتش
کای قفس بشکسته اینک شاخ طوبی مرحبا.
سنائی.
شکستن سپه و دستگیر کردن خصم
نهاد و رسم و ره و سنت و شعار تو باد.
سوزنی.
سنت شاعرنوازی پادشاه دین نهاد
ای همه شاهان دنیا مر غلامش را غلام.
سوزنی.
سنت عشاق چیست برگ عدم ساختن
گوهر دل را ز تف مجمر غم ساختن.
خاقانی.
خوانچه کن سنت مغان می را
وز بلورین رکاب می بگسار.
خاقانی.
بر این لازم آمد بموجب شریعت و فتوت و سنت مروت بدفع آن کوشیدن. (سندبادنامه ص 323).
تا با تو بسنت نظامی
سلطان جهان کند غلامی.
نظامی.
هرکه بنهد سنت بد ای فتی
تا درافتد بعد او خلق از عمی.
مولوی.
هرکه او بنهاد ناخوش سنتی
سوی او نفرین رود هر ساعتی.
مولوی.
نیکوان رفتند و سنتها بماند
وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند.
مولوی.
این است جزای سنت نیک
ور عادت بد نهی تو دانی.
سعدی.
|| احکام و امر و نهی خدای تعالی. (آنندراج) (منتهی الارب). فرض. فریضه. واجب. لازم. احکام دین. راه دین. شریعت:
فرض ورزید و سنت آموزید
عذر ناکردن از کسل منهید.
خاقانی.
|| فرموده ٔ رسول (ص) و کرده ٔ او. فرموده ٔ رسول و کرده ٔ او بطریق جواز، ضد بدعت. ج، سنن. سنت سه گونه است: قول، فعل و اقرار. قول، هرچه از گفته ٔ پیغامبر صلوات اﷲ علیه روایت شده است. فعل، آنچه از کردار آن حضرت روایت شده است. اقرار، آنچه روایت شده که اعمالی را قوم کرده اند و رسول صلوات اﷲ علیه بر آنان نگرفته و انکار نفرموده است. (مفاتیح). رجوع به سنه شود. (اصطلاح فقه) آنچه پیغمبر و صحابه برآن عمل کرده باشند و امری که حضرت پیغمبر صلوات اﷲ علیه آنرا همیشه کرده باشند، مگر در عمر یک دو بار بقصد ترک هم کرده باشند. (آنندراج). (اصطلاح فقه) آنچه آن حضرت و ائمه هدی صلوات اﷲ علیهم بر آن عمل کرده باشند، مگر در عمر خود یک دو بار بقصد ترک هم کرده باشد. (ناظم الاطباء). (اصطلاح فقه) آنچه پیغمبر و صحابه بر آن عمل کرده باشند و امری که پیغمبر (ص) آنرا همیشه کرده باشند، مگر در عمر خود یک دو بار بقصد ترک هم کرده باشند. (غیاث اللغات). عبارت است از آنچه از رسول اﷲ (ص) صادر شده باشد از افعال و اقوال بیواسطه ٔ وحی. آنچه در حضرت او واقع شده باشد و او مقرر داشته و نهی نفرموده. (از نفایس الفنون).
- اهل سنت، مقابل شیعه. چاریاری. اهل جماعت:
گوید درست گردید کاین رافضی است بی شک
زیرا که اهل سنت نکند نماز چندین.
ناصرخسرو.
تو بر آن عطسه هم بخوان الحمد
کاهل سنت چنینت فرماید.
خاقانی.
استاد ابوبکر محمشاد که شیخ اهل سنت بود... در این باب موافقت رای سلطان نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 399). از عقاید اهل سنت و مذاهب اصحاب بدعت مستکشف و متفحص... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- علمای سنت و جماعت، علمای عامه.
- مذهب سنت و جماعت، صاحب بیان الادیان گوید: مذهب سنت و جماعت بدو فرقه شوند: اصحاب حدیث و اصحاب رأی.
|| (اصطلاح علم حدیث). رجوع به حدیث و قسم اول نفایس الفنون ص 128 شود. || دستور. قانون گزاری. سنه اﷲ التی قد خلت من قبل و لن تجد لسنه اﷲ تبدیلا. (قرآن 23/48). || مستحب. مقابل فریضه: [یعقوب لیث] اندر شبانه روز صد و هفتاد رکعت نماز زیادت کردی از فرض و سنت. (تاریخ سیستان). سلام سنت است و جواب آن واجب. (جامع التمثیل). شیخ رضا داد، بحکم آنکه اجابت دعوت سنت است. (گلستان چ یوسفی ص 126).
|| ختنه. (ناظم الاطباء): طوی عظیم ترتیب یافته و سنت شاهزاده در آن ایام بفعل آمده. (تاریخ شاهی ص 313). || خوی. طبیعت. عادت. (آنندراج) (منتهی الارب). عادت. خوی. (ناظم الاطباء). سیرت. نهاد:
بر این نهاد نبوده ست حال و سنت کس
جهانیان همه زین آگهند پیر و جوان.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 254).
که نگردد سنت ما از رشد
نیک نیکی را بود بد راست بد.
مولوی.
|| خرمایی است بمدینه. (آنندراج). خرمایی است. (منتهی الارب). نوعی است از خرما در مدینه. (مهذب الاسماء). || عذاب. (آنندراج) (منتهی الارب). || روی. رخساره. (آنندراج). روی. رخساره. (منتهی الارب). صورت. روی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). || دائره روی. || پیشانی و هر دو جانب پیشانی. (آنندراج) (منتهی الارب).

سنت. [س َ ن ِ] (ع ص) مرد کم خیر. ج، سنتون. (آنندراج) (منتهی الارب). || سال قحط. (ترجمان القرآن) (ناظم الاطباء).


مذهب

مذهب. [م ُ ذَهَْ هََ] (ع ص) زراندودکرده شده. (غیاث اللغات). مطلی. زرداندود. زرین. به زرکرده. مزوق.مزخرف. ذهیب. زرنگار. (یادداشت مؤلف):
سپید است دستار لیکن مذهب
سیاهست جبه ولی رنگ بسته.
خاقانی.
سلطان... ابوالعلاء را با جامه و استری با زین مذهب با ساخت و افسار زر از بارگیران خاص بداد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص 20، از فرهنگ فارسی معین). || تذهیب شده. کتاب و نوشته ای که سرفصل های آن یا حواشی صفحاتش با آب طلا و شنگرف و رنگهای دیگر تزیین شده باشد:
ابر چنان مطرد سیاه و بر او برق
همچو مذهب یکی کتاب مطرد.
منوچهری.
|| ساخته شده با تارهای زر. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود.

مذهب. [م َ هََ] (ع اِ) در اصطلاح علم کلام اسلامی، طریقه ای خاص در فهم مسائل اعتقادی، خاصه امامت که منشاء اختلاف در آن توجیه مقدمات منطقی و یا تفسیر ظاهر کتاب خداست، مانند مذهب شیعه ٔ امامی، اشعری، معتزلی و ماتریدی و در اصطلاح فقهی روش خاص در استنباط احکام کلی فرعی از ظاهر کتاب و سنت مانند فقه مذهب شیعه، حنفی، مالکی، حنبلی و غیره: در این که گفتم، معما و تأویل نیست به هیچ مذهب از مذاهب. (تاریخ بیهقی ص 318). سلطان محمود (رض) گفت مذهب راست از آن امام بوحنیفه رحمه اﷲ قبایان دارند. (تاریخ بیهقی ص 205) مذهب ایشان آن است که نماز نگزارند و روزه ندارند و غسل جنابت نکنند. (تاریخ بخارا ص 88، از فرهنگ فارسی معین). هر طایفه ای که دیدم در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی میگفتند. (کلیله و دمنه).
من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بد
پاکتر ز آن کز دم آتش برون آید ذهب.
ناصرخسرو.
خلقی ازین شد به سوی مذهب مالک
قومی از آن شد به سوی مذهب نعمان.
ناصرخسرو.
نگه کن که چون مذهب ناصبی
پر از باد و دود است و پر میغ و غم.
ناصرخسرو.
در بیان این سه کم جنبان لبت
از ذهاب و از ذهب وز مذهبت.
مولوی.
|| روش. طریقه. طریقت. شیوه. مسیر. راه و رسم. پیشه:
علم و عمل مذهب من است و تو می
علم نجوئی که گاوبی عملی.
ناصرخسرو.
تو گوئی که چون و چرا را نگویم
همین است نزدیک من مذهب خر.
ناصرخسرو.
یک دوست بسنده کن که یک دل داری
گر مذهب عاشقان عاقل داری.
(از کلیله و دمنه).
اهمال را در مذهب حمیت رخصت نمی بینم. (کلیله و دمنه).
عشق آمد و جام جام درداد
ز آن می که خلاف مذهب آمد.
خاقانی.
عشقی که دل اینچنین نورزد
در مذهب عشق جو نیرزد.
نظامی.
ستم در مذهب دولت روا نیست
که دولت با ستمکار آشنا نیست.
نظامی.
مذهب عاشق ز مذهبها جداست
عاشقان را مذهب و ملت خداست.
مولوی.
با هر کسی به مذهب خود باید اتفاق
شرط است یا موافقت جمع یا فراق.
سعدی.
عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش
در مذهب عشق آی از این جمله برستی.
سعدی.
در مذهب ما باده حلال است و لیکن
بی روی تو ای سرو گلندام حرام است.
حافظ.
|| هریک از شعب دینی. (یادداشت مؤلف). شعبه ای ازدین. (فرهنگ فارسی معین): مذهب شیعه، مذهب شافعی، مذهب مالکی و غیره.
روز که شب دشمنیش مذهب است
هم به تمنای چنان یک شب است.
نظامی.
بهر چنین خشکسال مذهب خاقانی است
از پی کشت رضا چشم به نم داشتن.
خاقانی.
مهر بریدن ز دوست مذهب ما نیست
لیک چنین هم طریق و رسم ترابود.
خاقانی.
- مذهب جعفری، رجوع به جعفری شود.
- مذهب شیعه، رجوع به شیعه شود.
|| امت. (ترجمان علامه ٔ جرجانی). رجوع به معانی قبلی شود. || مسیر. راه. طریق. محل ذهاب:
هر کبوتر می پرد در مذهبی
وین کبوتر جانب بی جانبی.
مولوی.
ماه عرصه ٔ آسمان را هر شبی
می برد اندر مسیر ومذهبی.
مولوی.
|| مکتب. نحله. مسلک فلسفی یا سیاسی:
فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزد
نفی این مذهب یونان به خراسان یابم.
خاقانی.
|| اصل. || وضوگاه. (از منتهی الارب). متوضا. آبخانه. (مهذب الاسماء) (فرهنگ خطی). محل حاجت که پیش از نماز به آنجا می روند. (ناظم الاطباء). خلاء. (متن اللغه). || قانون. انتظام و ترتیب. (ناظم الاطباء). || (مص) ذهاب. ذهوب. (متن اللغه). رجوع به ذهاب شود:
حاش للّه که مرا نیست بدین ره مذهب
جز که هزلی است که رفته ست میان شعرا.
مسعودسعد.

مذهب. [م ُ هَِ] (ع ص) برنده. دورگرداننده. (ناظم الاطباء). زائل کننده. نعت فاعلی است از اذهاب، به معنی ازاله. رجوع به اذهاب شود. || زراندودکننده. (ناظم الاطباء). رجوع به مُذَهِّب شود. || (اِخ) شیطانی که شخص را وادار به وسواس در وضو و زیاد ریختن آب می کند. رجوع به مُذهَب شود.

فرهنگ فارسی آزاد

اهل سنت

اَهْلِ سُنَّت، بذیل کلمه سُنِیّ مراجعه شود

مترادف و متضاد زبان فارسی

سنت

آداب، آیین، رسم، رسوم، عرف، مذهب، راه، روش، سیره، ختنه، ختنه‌سوران، تسنن، سنی،
(متضاد) شیعه

عربی به فارسی

سنت

درصد , یک صدم , سنت که معادل یک صدم دلا ر امریکایی است , سال , سنه , سال نجومی

معادل ابجد

از چهار مذهب اهل سنت

1510

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری