معنی از کارمندان سفارت خانه
حل جدول
فارسی به ایتالیایی
ambasciata
فارسی به آلمانی
Botschaft (f)
واژه پیشنهادی
کاردار
لغت نامه دهخدا
سفارت. [س ُ رَ] (اِ) خاکروبه و خانه روبه. (آنندراج).
سفارت. [س َ رَ] (ع مص، اِمص) رسالت و پیغمبری. (غیاث). رسالت و پیغمبری و میانجیگری. (آنندراج). پیغام. (دهار). رساله. (مهذب الاسماء). صلح کردن میان قوم و میانجی گری نمودن: این قاضی شغلها و سفارتهای با نام کرده است و در هر یکی از آن مناصحت و دیانت وی ظاهر گشته. (تاریخ بیهقی). مرا نخجیران و ددان بحکم اعتمادی برسالت و سفارت نزدیک تو فرستاده اند. (سندبادنامه ص 47). عبداﷲ کاتب را بدین سفارت پیش فخرالدوله فرستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). از سفارتی که بدان مندوب بود و وساطتی که باعتاد او منوط و مربوط بود اعراض کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
نایب سفارت
نایب سفارت. [ی ِ ب ِ س ِ رَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) دبیر سفارت. (از لغات فرهنگستان).
فارسی به عربی
مترادف و متضاد زبان فارسی
ایلچیگری، رسالت، میانجیگری، قنسولگری، سفارتخانه
فرهنگ فارسی هوشیار
رسالت و پیغمبری و میانجیگری
فرهنگ فارسی آزاد
سِفارَت- سَفارَت، نمایندگی دولت و یا مملکتی در کشور دیگر- عملِ سفیر- مقام و مَنْصَب سفیر- محل کار سفیر
فرهنگ واژههای فارسی سره
نشست کارمندان
کلمات بیگانه به فارسی
نشست کارمندان
معادل ابجد
1771