معنی از یاران عیسی که از عروج وی مطلع بود

لغت نامه دهخدا

عروج

عروج. [ع ُ] (ع مص) بلند گردیدن و برآمدن. (از منتهی الارب). بر آمدن و به بالا برشدن، و با لفظ «کردن » مستعمل است. (از آنندراج). به بالا بر شدن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). به بالا برشدن و به آسمان برشدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بالا رفتن. (از اقرب الموارد). برآمدن. بر شدن. هوا گرفتن. مقابل نزول. مقابل هبوط. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- عروج کردن، برآمدن. برشدن.
|| عرج فی الدرجه أو السلم، از نردبان بالا رفت. (از اقرب الموارد). برآمدن بر نردبان و بلند گردیدن. (ناظم الاطباء). || عُرج به (صیغه ٔ مجهول)، او را بالا برد. (از اقرب الموارد). برد او را. (ناظم الاطباء). || رسیدن در پای کسی، پس لنگیدن. (منتهی الارب). چیزی به پای کسی خوردن، پس مانند اشخاص لنگ راه رفتن، در حالی که این لنگی از خلقت او نباشد. اما اگر لنگی از خلقت او باشد، آن را عَرَج گویند. (از اقرب الموارد). || (اِمص) صعود و ترقی. (ناظم الاطباء):
مکان علم است نفست را زبان اندیشه ٔ رهرو
نزولت پایه ٔ ادنی عروجت منزل ایقان.
ناصرخسرو.
بلکه در هاروت و ماروت این شراب
از عروج چرخشان شد سد باب.
مولوی.
که کمینه ٔ این کمین باشد بقا
تا ابد اندرعروج و ارتقاء.
مولوی.
|| (اِ) ج ِ عرج [ع َ / ع ِ]. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عرج شود.


مطلع

مطلع. [م ُطْطَ ل ِ](ع ص) خبردهنده.(غیاث)(آنندراج). آگاه و خبردار و دانا و باوقوف.(ناظم الاطباء):
نشاید بدارو دوا کردشان
که کس مطلع نیست بر دردشان.
سعدی.
درد پنهان به تو گویم که خداوند منی
یا نگویم که تو خود مطلعی از اسرار.
سعدی(کلیات چ امیرکبیر ص 554).
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
یکی تمام بود مطلع بر اسرارم.
سعدی.
- مطلع شدن، دریافت کردن و آگاه شدن و دریافتن و به تفصیل خبردار شدن و واقف گشتن.(ناظم الاطباء). آگاه شدن با خبر گشتن:
دفع گمان خلق را تا نشوند مطلع
دیده به سوی دیگران دارم و دل به سوی او.
سعدی.
- مطلع گردانیدن، آگاه ساختن. باخبر کردن: یکی از متعلقان منش برحسب واقعه مطلع گردانید.(گلستان). اگر ناپسندی بینی که مرا پسند آمده است بر آنم مطلع گردانی.(گلستان). خواهم که بر فایده ٔ آن مرا مطلع گردانی.(گلستان).
- مطلع گردیدن، با خبر شدن. آگاه گشتن: اگر صورت حالی که تراست مطلع گردد پاس خاطر عزیزت را منت دارد.(گلستان).
- مطلع گشتن، آگاه گشتن. با خبر شدن:
گفت نی گفتمش چو گشتی تو
مطلع بر مقام ابراهیم.
ناصرخسرو.
|| توانا و بلند و چیره دست.(منتهی الارب)(آنندراج)(از معجم متن اللغه)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

مطلع. [م ُطْ طَ ل َ](ع ص) خبردار کرده شده.(غیاث)(آنندراج). ||(اِ) برآمدنگاه.(آنندراج)(ناظم الاطباء)(از منتهی الارب).محل صعود.(از معجم متن اللغه). مأتی.(اقرب الموارد). || جای اطلاع یافتن از مکان بلند.(آنندراج)(از منتهی الارب)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). یقال این مطلع هذاالامر؛ ای محل اتیانک ایاه و وجهه الذی تأتیه منه.(ناظم الاطباء)(از ذیل اقرب الموارد). || قیامت.(آنندراج)(از منتهی الارب)(ناظم الاطباء).
- هول المطلع، آن چیزی است که مشرف می شوند بر آن از امر آخرت.
- هول یوم مطلع، هول روز حساب(از معجم متن اللغه).
|| الحدیث: مانزل من القرآن آیه الا لها ظهر و بطن و لکل حرف حد و لکل حد مطلع؛ یعنی از برای هر حدی محل صعودی است که صعود کرده می شود به سوی آن از معرفت علم به آن.(ناظم الاطباء).


وی وی

وی وی. [وُ وُ] (صوت) در تداول کلمه ٔ دال بر تعجب است و حیرت. (فرهنگ فارسی معین):
به حیرت گفت زال مولع زر
که وی وی جان مادر! جان مادر!
نزاری.

فرهنگ معین

عروج

(~.) [ع.] (اِمص.) لنگی، اعرجی.

(عُ) [ع.] (مص ل.) بالا رفتن، به بلندی بر شدن.

فارسی به عربی

نام های ایرانی

عروج

پسرانه، بالا رفتن، پیشرفت کردن، ترقی

فرهنگ فارسی هوشیار

عروج

برآمدن و به بالا بر شدن، بالا رفتن، هوا گرفتن، مقابل نزول

فرهنگ فارسی آزاد

عروج

عُرُوج، (عَرَجَ-یَعْرُجُ و یَعْرِجُ) بالا رفتن- صعود کردن- بلند و مرتفع شدن- لنگ بودن،

فرهنگ عمید

عروج

بالا رفتن، به بلندی برآمدن، به بالا برشدن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

عروج

صعود، معراج، لنگی

معادل ابجد

از یاران عیسی که از عروج وی مطلع بود

909

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری