معنی استحمام

لغت نامه دهخدا

استحمام

استحمام. [اِ ت ِ] (ع مص) بگرمابه شدن. به آب گرم رفتن. حمام رفتن. بحمام رفتن. || غسل کردن به آب گرم، و سپس بمعنی غسل کردن آمده است به هرآب که باشد. خود را به آب گرم شستن. خویشتن را به آب گرم بشستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بحمام غسل کردن. (غیاث). اغتسال بماء حمیم. || خوی کردن. عَرَق کردن. خوی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). || خوی بشستن. (تاج المصادر بیهقی). || بخار گرم از چیزی گرفتن. (غیاث).

فرهنگ معین

استحمام

(اِ تِ) [ع.] (مص ل.) به حمام رفتن.

فرهنگ عمید

استحمام

به حمام رفتن و خود را شستن،

حل جدول

استحمام

حمام کردن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

استحمام

خودشویی

کلمات بیگانه به فارسی

استحمام

خودشویی

مترادف و متضاد زبان فارسی

استحمام

تطهیر، تغسیل، شستشو، غسل، گرمابه‌رفتن

فارسی به انگلیسی

استحمام‌

Bath, Bathing

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

استحمام

بگرمابه رفتن، آب گرم گرفتن

فارسی به آلمانی

معادل ابجد

استحمام

550

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری