معنی استحکام

لغت نامه دهخدا

استحکام

استحکام. [اِ ت ِ] (ع مص) استوار شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). استواری. استوار گردیدن. (منتهی الارب). حصانت. محکمی.اِحکام: الحمد ﷲ الذی انتخب امیرالمؤمنین من اهل تلک المله التی علت غراسها و رست اساسها و استحکمت ارومتها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299). عقده ٔ آن مناکحت به استحکام رسانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 395).

فرهنگ معین

استحکام

(مص ل.) محکم شدن، استوار شدن، (اِمص.) استواری، جمع استحکامات. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

استحکام

استوار شدن، استواری،
استوار کردن امور،

حل جدول

استحکام

استقامت، استواری، تحکیم

مترادف و متضاد زبان فارسی

استحکام

استقامت، استواری، تحکیم، تقویت، ثبات، حصانت، محکمی

فارسی به انگلیسی

استحکام‌

Consistency, Integrity, Solidity, Soundness, Stability, Steel, Strength, Sturdiness, Support, Tenacity

فارسی به عربی

استحکام

حصباء، صوان، عمود فقری، قوه، ماده، مقاومه، اِحْتِکامٌ

فرهنگ فارسی هوشیار

استحکام

استوار شدن، استواری

فرهنگ فارسی آزاد

استحکام

اِسْتِحْکام، محکم کردن، استوار نمودن، محکم شدن، استوار شدن، استواری خواستن،

فارسی به آلمانی

معادل ابجد

استحکام

530

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری