معنی استخوان بندی

لغت نامه دهخدا

استخوان بندی

استخوان بندی. [اُ ت ُ خوا / خا ب َ] (اِ مرکب) مجموع استخوانهای یک تن.مجموع استخوانهای برهم نهاده ٔ حیوان. || (حامص مرکب) اِنشاز. || بند و بست اعضاء. (آنندراج). || کنایه از درست کردن انگاره وبستن ترکیب الفاظ و عبارات. (آنندراج):
بی قناعت نتوان شد ز سعادتمندان
استخوان بندی دولت بهما پیوسته ست.
صائب.

فرهنگ معین

استخوان بندی

(~. بَ) (اِمر.) اسکلت، کالبد.

فرهنگ عمید

استخوان بندی

مجموع استخوان‌هایی که در بدن یک جاندار به یکدیگر متصل شده و به‌وسیلۀ انقباض و انبساط عضلات به حرکت درمی‌آید، اسکلت،
شالوده، بنیاد،

حل جدول

فارسی به انگلیسی

استخوان‌ بندی‌

Frame, Frame-Work, Shell, Skeleton

فارسی به عربی

استخوان بندی

اطار، عظم، علم التشریح، هیکل عظمی

فرهنگ فارسی هوشیار

استخوان بندی

مجموع استخوانهای یک فرد جانور مجموع استخوانهای بر هم نهاده یک حیوان اسکلت.

فارسی به آلمانی

استخوان بندی

Bein (n), Gräte (f), Knochen (m)

معادل ابجد

استخوان بندی

1184

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری