معنی استروان
لغت نامه دهخدا
استروان. [اَ ت َرْ] (ص مرکب، اِ مرکب) استربان. بَغّال. قاطرچی.
استربان
استربان. [اَت َ] (ص مرکب، اِ مرکب) بَغّال. قاطرچی. استروان.
بغال
بغال. [ب َ غ غ] (ع اِ) استربان. (منتهی الارب)... قاطرچی. (ناظم الاطباء). استروان. ج، بغالون. (مهذب الاسماء).
قاطرچی
قاطرچی. [طِ] (ص مرکب) آنکه قاطرها را نگهداری و راهنمائی کند. قاطربان. استروان. استربان. بغال. چاروادار.چارپادار. پاسبان و خدمتگار استر. (ناظم الاطباء).
استردار
استردار. [اَ ت َ] (نف مرکب) استربان. استروان: سیلی دررسید... گله داران بجستند و جان را گرفتند و هم چنان استرداران، و سیل کاروان و استران را درربود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262).
فرهنگ عمید
قاطرچی،
معادل ابجد
718