معنی استطاله
لغت نامه دهخدا
استطاله. [اِ ت ِ ل َ] (ع مص) استطالت. دراز شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). دراز کشیدن. || درازی. طول. || تکبر کردن. (منتهی الارب). گردن کشی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). || دراز پنداشتن. طویل شمردن. || چندی از قومی کشتن زیاده از آنچه ایشان از قوم تو کشته اند: استطالوا علیهم، کشتند بیشتر از آنکه آنها کشته بودند. (منتهی الارب).
- استطاله دادن، اطاله دادن. امتداد دادن.
فرهنگ معین
دراز کشیدن.2- فزونی کردن، گردنکشی کردن. [خوانش: (اِ تِ لِ یا لَ) [ع. استطاله] (مص ل.)]
فرهنگ عمید
دراز شدن، بهدرازا کشیدن،
(اسم) [قدیمی] درازی، طول،
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
فخر وتکبر کردن
معادل ابجد
506