معنی استعمال

لغت نامه دهخدا

استعمال

استعمال. [اِ ت ِ] (ع مص) بکار داشتن. کارکرد جستن. (منتهی الارب). بر کار داشتن. (تاج المصادر بیهقی). بگماشتن: قال اُبَی ّ لعمربن الخطاب: ما لک لاتستعملنی ؟ قال اکره ان یدنس دینک. || طلب کار کردن. (مؤید الفضلاء). عمل خواستن. (منتهی الارب). || کار بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بکار بردن. عمل کردن. بکار زدن. (زوزنی). بکار آوردن. (منتهی الارب): در این که گفتم معما و تأویل نیست بهیچ مذهب از مذاهب که استعمال رخصت میکند در مثل چنین حالی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). اگر در استعمال بود کهن نشود. (کلیله و دمنه).
- استعمال کردن، بکار بردن. بکار زدن. معمول داشتن.
|| بکار آوردن دانش و جز آنرا. || اضطراب کردن در عمل. || پیوسته کردن در کاری. || آبادان کردن زمین را. (منتهی الارب). || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: الاستعمال، قیل مرادف العاده و قیل لا و قد سبق فی فصل الدال المهمله و فی تعریف الحقیقه اللغویه. و اما الماء المستعمل فعند الفقهاء کل ما ازیل به حدث او استعمل فی البدن علی وجه القربه کما وقع فی کتب الفقه. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1046).

فرهنگ معین

استعمال

به کار بردن، کار کردن، گماشتن، به کار واداشتن. [خوانش: (اِ تِ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

استعمال

به کار بردن، استفاده کردن،
مصرف کردن: استعمال مواد مخدّر،

حل جدول

استعمال

به کار بردن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

استعمال

بکاربردن، کاربرد، بکارگیری

کلمات بیگانه به فارسی

استعمال

کاربرد

مترادف و متضاد زبان فارسی

استعمال

استفاده، کاربرد، مصرف

فارسی به انگلیسی

استعمال‌

Application, Usage, Use

فارسی به ترکی

استعمال‬

kullanma, kullanım

فارسی به عربی

استعمال

استعمال، طلب

عربی به فارسی

استعمال

استفاده , کاربرد , استعمال کردن , بکاربردن , مصرف کردن , بکارانداختن () کاربرد , استعمال , مصرف , فایده , سودمندی , تمرین , تکرار , ممارست

فرهنگ فارسی هوشیار

استعمال

عمل کردن

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

استعمال

Anwenden, Anwendung (f), Belegen, Benutzen, Benutzung (f), Brauchen, Auflegung (f)

معادل ابجد

استعمال

602

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری