معنی استمتاع
لغت نامه دهخدا
استمتاع. [اِ ت ِ تا] (ع مص) برخوردار شدن. برخورداری یافتن. (منتهی الارب). برخوردن از چیزی. برخوردن گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). تمتع. منتفع شدن از: استمتعت بکذا؛ منتفع شدم بدان و برخورداری یافتم.استمتع بماله، برخورداری یافت بمال خود: و خردمند چگونه آرزوی چیزی کند که رنج و تعب آن بسیار باشد و انتفاع و استمتاع از آن اندک. (کلیله و دمنه). || طلب برخوردن از چیزی نمودن. طلب برخوردن از چیزی کردن. منفعت جستن. نفع خواستن. (غیاث). || عمره گزاردن با حج. (منتهی الارب).
فرهنگ معین
(مص م.) بهره جُستن، (اِمص.) برخورداری. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]
فرهنگ عمید
برخوردار شدن، بهره بردن، برخورداری،
لذت بردن، کامجویی
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) برخورداری جستن بهره برگرفتن کام خواستن، (اسم) برخورداری.
معادل ابجد
972