معنی استیضاح

لغت نامه دهخدا

استیضاح

استیضاح. [اِ] (ع مص) طلب وضوح کردن. طلب پیدائی. آشکار کردن خواستن. (منتهی الارب). از کسی درخواستن تا چیزی هویدا کند. (تاج المصادر بیهقی). طلب روشنی. || دست بر ابرو نهادن تا چیزی بنگری هست یا نه. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دست بر ابرو نهادن تا بچیزی نیک نگریسته شود. دست بالای چشم نهاده نگریستن چیزی تا دیده شود. منه: استوضح عنه یا فلان. (منتهی الارب). || (اصطلاح پارلمان) سؤال وکیل مجلس از وزیر، که در پی آن برای هیئت وزرا رأی اعتماد باید گرفتن.

فرهنگ معین

استیضاح

(مص م.) توضیح خواستن، (اِمص.) کاوش، بازخواست، توضیح خواستن نمایندگان مجلس از وزیری در مورد مطالبی. [خوانش: (اِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

استیضاح

توضیح خواستن، خواستار آشکار کردن مطلبی شدن،
(سیاسی) توضیح خواستن گروهی از نمایندگان مجلس از یکی از وزیران یا رئیس دولت،

حل جدول

استیضاح

بازخواست مجلس

باز خواست مجلس

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

استیضاح

بازخواست

کلمات بیگانه به فارسی

استیضاح

بازخواست

مترادف و متضاد زبان فارسی

استیضاح

بازخواست، کاوش، واپرسی، ژرف‌نگری، توضیح‌خواهی

فارسی به انگلیسی

استیضاح‌

Censure, Interpellation

فارسی به عربی

استیضاح

استجواب

فرهنگ فارسی هوشیار

استیضاح

آشکار کردن خواستن، طلب پیدائی، طلب روشنی چیزی

فرهنگ فارسی آزاد

استیضاح

اِسْتِیْضاح، توضیح خواستن، پرسیدن و بازخواستن، وضوح مطلبی را خواستن،

معادل ابجد

استیضاح

1280

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری