معنی اسفار

لغت نامه دهخدا

اسفار

اسفار. [اَ] (اِخ) ابن شیرویه. یکی از سران دیالمه. بعلت ستمکاری و بدکرداری ماکان وی را از خویش دور کرد. آنگاه وی به بکربن محمد انتساب یافته مأمور فتح جرجان شدو زدوخوردهای بسیار با ماکان کرد و در این اثنا بکربن محمد درگذشت، در نتیجه اسفار از طرف نصربن احمد سامانی بولایت جرجان منصوب گردید و بتدریج سرزمین های مجاور را نیز بدست آورده بداعیه ٔ استقلال برخاست، حتی بر لشکری که خلیفه از بغداد فرستاده بود نیز فیروز گشت و نزدیک بود شاهد آرزو را در کنار گیرد که بجزای عمل خویش رسید. مرداویج بن زیار دیلمی که یکی از گماشتگان او بود عاصی شده وی را مغلوب و مقتول ساخت (سال 316 هَ.ق.). (قاموس الاعلام ترکی). خوندمیر در حبیب السیر آرد: ماکان بن کاکی با نبیره ٔ دختری خود اسماعیل بن ابوالقاسم بیعت کرده بر حدود طبرستان استیلا یافت. ابوشجاع با هر سه پسر در سلک ملازمانش منتظم شد و در آن اثنا اسفاربن شیرویه که از جمله ٔ ارکان دولت ابوعلی محمدبن الحسین بن ناصرالحق منتظم بود بر ماکان خروج کرده چند نوبت بین الجانبین محاربه واقع گردید، آخرالامر ماکان بطرف خراسان گریخت و اسفار بر مسند اقبال نشسته، بروایتی که در تواریخ مشهوره مسطور است بعد از یک سال از دستبرد قرامطه سفر آخرت اختیار کرد و بقولی که در تاریخ سیدظهیر مذکور است در آن اثنا در بعضی از اسفار میان ایشان و مرداویج بن زیار که از جمله ٔ اعیان امرایش بود مخالفتی روی نموده و مرداویج از وی گریزان شده به زنگان که اقطاعش بود رفت و از آنجا با لشکری جرّار بر سر اسفار تاخت، اسفار از او منهزم گشته از راه قهستان به طبس شتافت و ماکان بن کاکی در خراسان این خبر شنیده بعزم رزم او در حرکت آمدو اسفار باز فرار کرده خواست که خود را در قلعه ٔ الموت اندازد اما مرداویج همه سر راه بر وی گرفته در حدود طالقان اسفار در چنگ اسار گرفتار گشت و بقتل رسید و این صورت در شهور سنه ٔ تسععشر و ثلثمائه (319 هَ.ق.) بوقوع انجامید و علی کل التقدیرین بعد از قتل اسفار، مرداویج در سلطنت مستقل گردید. (حبیب السیر جزو 4 از ج 2 ص 153). و رجوع بهمان کتاب ص 159 شود.

اسفار. [اِ] (ع مص) به روشنائی روز درآمدن. || بی برگ شدن درخت. || سخت شدن جنگ. (منتهی الارب). || روشن شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). روشن شدن صبح. (منتهی الارب): وقت اسفار حاجب تاش برسید و دستوری خواست و در پیش من آمد و به ادب بنشست و مرا بمهمانی دعوت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 96). از مطلع آفتاب عزت و جلالت تباشیر اسفار صباح دولت بدمد. (جهانگشای جوینی). || نماز بروشنی صبح کردن. (تاج المصادر بیهقی). نماز بروشنی صبح بکردن. (زوزنی). نماز گزاردن بروشنی صبح. || تابان شدن روی. || بر سر خود رفتن شتران. || سِفار بر پشت بینی اشتر نهادن. || برگهای افتاده چرانیدن شتران را. (منتهی الارب). || اظهار: بوقتی که از مجاری آن اسفار اسفار میکرد و از سرگذشت آن احوال اخبار میفرمود بر لفظ مبارک راند... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی 26).

اسفار. [اَ] (ع اِ) ج ِ سَفَر. مسافرت ها: او [منتصر] بر امید آن عشوه بر صوب بخارا رحلت کرد و چون بچاه حماد رسیدلشکر او بمقاسات اسفار و معانات اخطار متبرم گشته بودند و از مداومت ضرب و حرب بستوه آمده او را فروگذاشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 233). || سپیدی های روز. (غیاث). || ج ِ سِفْر. نامه ها. کتابهای بزرگ. کتاب های کلان. (غیاث): اسفار خمسه ٔ تورات. مثل الذین حملوا التوراه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفاراً بئس مثل القوم الذین کذبوابآیات اﷲ و اﷲ لایهدی القوم الظالمین. (قرآن 5/62). || ج ِ سفیر. مسافران. (غیاث) (آنندراج).

اسفار. [اِ] (اِ) ریحانی است بغایت خوشبوی که آنرا آس میگویند. (برهان).

اسفار. [اَ] (اِخ) نام ولایتی است. گویند در آن ولایت رودخانه ای است که بهر سال سه ماه آب درو جاری است و باقی ایام منقطع باشد. (برهان). حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب چ بریل لیدن سال 1331 هَ.ق. ج 3 ص 295 گوید: در عجایب المخلوقات آمده که در ولایت اسفار جوی آبی است که یک سال روان باشد و هشت سال در بند بود و باز نهم سال روان شود و لایزال چنین باشد.

اسفار. [اَ] (اِخ) ابن کردویه. در ترجمه ٔ تاریخ یمینی (ص 99، 100) آمده: تاش مدت سه سال به جرجان بماند و همگی خاطر او بخدمت نوح بن منصور ملتفت بود... ابوسعید شبیب را بفخرالدوله فرستاد و بر معاودت حضرت بخارا معاونت خواست و او اسفاربن کردویه را نامزد کرد و دو هزار سوار از اَنجادِ دیلم در صحبت او روانه فرمود و بنصربن الحسن بن فیروزان فرمان بنوشت تادر جمله ٔ حشم منتظم گردد و به امارت و زعامت ایشان قیام کند و باتفاق روی بحضرت تاش نهند و حکم او را مطیع و منقاد باشند. و هم در ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 263آمده: ابوعلی الحسن بن احمد حمویه وزیر بود و ده هزار مرد از ترک و عرب و دیلم فراهم کرد و منوچهربن قابوس و ابوالعباس بن جایق و بیستون بن تیجاسب و کناز بن فیروزان و رشاموج در موافقت او روی بجرجان نهادندو این جماعت ارکان حضرت و انیاب دولت دیلم بودند.

فرهنگ معین

اسفار

(~.) [ع.] (اِ.) جِ سِفúر؛ نامه ها، کتاب ها.

به روشنایی صبح درآمدن، روشن شدن صبح، آشکار شدن. [خوانش: (اِ) [ع.] (مص ل.)]

(اَ) [ع.] (اِ.) جِ سَفَر؛ سفرها.

فرهنگ عمید

اسفار

[جمعِ سِفر] = سِفر: اسفار خمسه،
[جمعِ سَفَر] = سَفَر

روشن شدن صبح،

حل جدول

اسفار

کتاب های بزرگ

فصل هاى تورات

نام های ایرانی

اسفار

پسرانه، معرب اسوار از نامهای تاریخی

عربی به فارسی

اسفار

فلوءورسانس

فرهنگ فارسی هوشیار

اسفار

مسافرتها، سپیدیهای روز، کتابهای بزرگ، نامه ها، کتابهای کلان، ج سفر

فرهنگ فارسی آزاد

اسفار

اَسْفار، مسافرتها، (مفرد: سَفَر).

اَسْفار، کتابها (کتابهای بزرگ)، فصول تورات (مفرد: سِفر)،

معادل ابجد

اسفار

342

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری