معنی اسلحه و ساز و برگ

لغت نامه دهخدا

ساز و برگ

ساز و برگ.[زُ ب َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) اسباب و سامان. (بهار عجم) (آنندراج). برگ و ساز. ساز و آلت. ساز و سامان. آلات و ادوات. اسباب. وسائل. لوازم:
ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم
بماندم اینجا بی ساز و برگ و انگشتال.
ابوالعباس.
|| تجهیزات. عدت. ساز و عدت. سازو سلاح. ساز و برگ جنگی. ساختگی. ساز و ساخت. عُطرود. عتاد. عِدَّه. عُدَّه. ساخت. ساختگی.آنچه به سرباز از لباس و وسائل و آلات دیگر داده می شود. (فرهنگستان):
ساز و برگ از سپه گرفتی باز
تاسپه را نه برگ ماند و نه ساز.
نظامی (هفت پیکر).
|| ساز و برگ سفر. توشه. زاد. || زین و یراق. تنگ و توبره. ساخت:
چه نازی بدین اسپ و این ساز و برگ
کت این تخت خون است و آن تاج مرگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
رجوع به ساخت، ساختگی، برگ و ساز شود.


زاد و برگ

زاد و برگ. [دُ ب َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) از زاد عربی (توشه) و برگ فارسی. ساز سفر. زاد راه. ساز و برگ. توشه ٔ زندگی.


ساز و عدت

ساز و عدت. [زُ ع ُدْ دَ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) ساز و برگ. برگ و ساز. ساز و اهبت: و کیخسرو و لشکر او با ساز و عدت تمام روی بدیشان نهادند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ اروپا ص 4). خدمات پسندیده کرده و بمال و ساز و عدت مدد داده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ قدیم ص 184). رجوع به ساز شود.


ساز و ستور

ساز و ستور. [زُ س ُ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) اسب و بنه. ساز و برگ و مرکب: ترکمانان رسیدند و ساز و ستور دیدند، بانگ برزدند که فرود آی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 641).


شاخ و برگ

شاخ و برگ. [خ ُ ب َ] (اِ مرکب) جزئیات و فروعات. (فرهنگ نظام). کنایه از طول و عرض در حرف و حکایت. (آنندراج). و آرایش های فضول و غیر ضرور.
- شاخ و برگ دادن بحکایتی و قصه ای و واقعه ای، با اغراق و مبالغه آن را بیان کردن. بیش یا بهتر یا بدتر از آنچه هست نمودن آن. رجوع به شاخ و برگ ساختن شود.
- شاخ و برگ ساختن، شاخ و برگ دادن:
بود مجنون ریشه ای از نخل صحرای جنون
عاقلان بر قصه ٔ او شاخ و برگی ساختند.
میرمعصوم کاشی (از آنندراج).


ساز و رسم

ساز و رسم. [زُ رَ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) ساز و آئین. ساز و نهاد. راه و رسم.رسم و راه. ساز و سامان. ساز و پیرایه:
پراکند کافور برخویشتن
چنانچون بود ساز و رسم کفن.
فردوسی.
رجوع به ساز شود.


ساز و سلاح

ساز و سلاح. [زُ س ِ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) ساز و برگ. برگ و ساز. ساز و آلت. ساز و سامان. ساخت. ساختگی. تجهیزات:
گمانم که آن چینی این پهلوست
که هر گونه ساز و سلاحش نوست.
فردوسی.
و تا نماز دیگر سواران میگذشتند با ساز و سلاح تمام پیاده ٔ انبوه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). و فرمود تا بازداشتگان را بیرون آوردند و ایشان را ترتیب و ساز و سلاح تمام داد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ اروپا ص 95). همگنان با ساز و سلاح آمده بودند. (سمک عیار ج 1 ص 73). کسی را جرأت آن نبودی که در محلتهای دوردست که از واسطه ٔ شهر دور بود تردد کندمگر باستظهار جمعی با ساز و سلاحی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص 297). می گشتند و ساز و سلاح میستدند. (ایضاً تاریخ یمینی ص 418). رجوع به ساز شود.

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

ساز و برگ

آنچه از آلات جنگ و جامه و دیگر لوازم بسپاهیان دهند.


اسلحه ساز

زینه ساز زینه گر (اسم) کسی که سلاحهای جنگی یا شکاری سازد اسلحه سازنده.

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

اسلحه و ساز و برگ

406

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری