معنی اشرفی

لغت نامه دهخدا

اشرفی

اشرفی. [اَ رَ] (اِخ) سیدحسن سمرقندی. یکی از شاعران متأخر سمرقند بود و این اشعار از اوست:
تا کی گوئی که هر دو عالم
در هستی و نیستی لئیم است
چون تو طمع از جهان بریدی
دانی که همه جهان کریم است.
(از قاموس الاعلام).

اشرفی. [اَ رَ] (اِخ) حاجی ملا محمد فرزند ملا محمدمهدی مازندرانی بارفروشی مشهور به حاجی اشرفی. از عالمان روحانی و مجتهدان بنام بود. نزد سعیدالعلمای مازندرانی تلمذ کرد و معاصر صاحب قصص العلما بود. او راست: 1- اسرارالشهاده بزبان پارسی که بسال 1322 هَ. ق. در تهران چاپ شده است. 2- شعائرالاسلام فی مسائل الحلال و الحرام که در سال 1312 هَ. ق. در تهران چاپ شده است. حاجی اشرفی بسال 1315 هَ. ق. درگذشت. (از ریحانهالادب).

اشرفی.[اَ رَ] (اِ) هر سکه ٔ طلائی ایران که نام دیگر کتابیش «درست » است. وجه تسمیه ٔ اشرفی معلوم نیست و شایداشرف نام شاهی بوده در قدیم و به اسم او آن سکه مسمی شد، مثل اینکه عباسی سکه ای بود بنام شاه عباس صفوی (قرن دهم هجری) و اکنون هم دویست دینار را یک عباسی میگویند، یا اینکه اشرف افغان فاتح اصفهان در اوایل قرن دوازدهم هجری آنرا اختراع کرده و بنام او اشرفی خوانده شد، و یا اینکه ابتداءً در شهر اشرف آن طور سکه زده شد. اکنون اشرفی ایران سه جور است: 1- یک تومانی که یک مثقال طلا دارد. 2- پنجهزاری که نیم مثقال طلا دارد. 3- دوهزاری که ربع مثقال طلا دارد. در فارسی اشرفی بزرگ ممالک دیگر را لیره میگویند که مأخوذ از زبان ترکی عثمانی است و در ترکی از زبان یونانی (لیبرا) گرفته شد. (از فرهنگ نظام). یک قسم زر مسکوکی که تا چند سال قبل، 18نخود وزن آن بود و اکنون کمتر از پانزده نخود وزن دارد. (ناظم الاطباء). درست زر و این منسوب است به اشرف که پادشاهی بود و سکه ٔ زر به وزن دو ماشه بزمان اورواج یافت. (از آنندراج بنقل از شرح دیوان حافظ).

اشرفی. [اَ رَ] (اِخ) سمرقندی، سیدمعین الدین. از شاعران و عالمان عصر خود بود و بسال 595 هَ. ق. در سمرقند درگذشت. از اوست:
یک شب به سوز روز کن و صبحدم برس
جایی که نیست درد سر هیچ روز و شب
روزی هزار چهره ٔ گلگون بزخم دست
نیلی شده ست زین فلک نیل گون سلب
این از فلک بنالد و با من کند عنا
وآن از جهان برنجد و بر من کند غضب
گاهی حکیم خواند و گاهی دروغگو
امروز بوتراب و دگر روز بولهب.
(از ریحانهالادب).


حسن اشرفی

حسن اشرفی. [ح َ س َ ن ِ اَ رَ] (اِخ) رجوع به اشرفی سمرقندی شود.


گل اشرفی

گل اشرفی. [گ ُ ل ِ اَ رَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) یک قسم گل طلایی رنگ. (ناظم الاطباء).


اشرفی رومی

اشرفی رومی. [اَ رَ ی ِ] (اِخ) از بزرگان اولیأاﷲ بود که مدتها به ارشاد خلق پرداخت و در 899 هَ. ق. درگذشت. قبر او در ازنیک مزار خواص و عوام است. کتابی بنام مزکی النفوس دارد. (از لغات تاریخی و جغرافیائی ترکی).


حسین اشرفی

حسین اشرفی. [ح ُ س َ ن ِ اَ رَ] (اِخ) (محمد...) متخلص بخاطر مازندرانی. شاعر است. (ذریعه ج 9 ص 280 از آتشکده ٔ آذر).


چاکر اشرفی

چاکر اشرفی. [ک َ رِ اَ رَ] (اِخ) شاعری در عصر قاجار که نامش محمود بوده و گاهی غزل میگفته است. و رجوع به مجمع الفصحاء ج 2 ص 92 شود.


خاطر اشرفی

خاطر اشرفی.[طِ رِ اَ رَ] (اِخ) شاعری بوده است. هدایت آرد: اسمش امیر محمدحسین، متوطن اشرف مازندران بود و آقامیر اسداﷲ اشرفی فرزند اوست که در بارفروش سکونت دارد. اولادش معروف از جمله سید شکراﷲ قرب ده پانزده سال با مؤلف (هدایت صاحب مجمعالفصحاء) در سفر و حضر مرافقت داشت و به اصفهان درگذشت. این یک بیت از اوست:
کشتی و از برم شدی چالاک
تا بکار من آمدی رفتی.
(مجمعالفصحاء ج 2 ص 125).

فرهنگ معین

اشرفی

(~.) [ع - فا.] (اِمر.) نوعی سکه طلای ایرانی که سابقاً در ایران رواج داشته و وزن آن در اواخر قاجاریه 18 نخود بوده است. [خوانش: (اَ رَ) [ع.] (ص.)]

حل جدول

اشرفی

سکه طلای قدیمی

فرهنگ فارسی هوشیار

اشرفی

نام یکی از پرپره ها (سکه) درست (صفت اسم) سکه طلای ایرانی که سابقا در ایران رواج داشته و وزن آن در اواخر قاجاریه 18 نخود بوده. اکنون سه نوع از آن مستعمل است: یک تومانی که یک مثقال طلا دارد، پنج هزاری که نیم مثقال طلا دارد، دو هزاری که ربع مثقال طلا دارد.


گل اشرفی

گل پرپره از گیاهان

فرهنگ عمید

اشرفی

نوعی سکۀ طلای ایرانی که تا قرن یازده هجری در ایران رواج داشته و وزن آن ۱۸ نخود بوده،

معادل ابجد

اشرفی

591

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری