معنی اشوب

لغت نامه دهخدا

اشوب

اشوب. [اُ] (معرب، اِ) (از اسپانیولی) باقیمانده ٔ نسوج کتان و کنف.
- اُشوب القِنَّم، باقیمانده ٔ نسوج شاهدانه ٔ هندی. بنگ.
در برخی از لغت نامه ها این کلمه بصورتهای اُشْتُب ّ و اشطوپه و لشطوب نیز آمده است. (از دزی ج 1 ص 26). و رجوع به اشتب شود.

فارسی به عربی

اشوب

اضطراب، اضطرابات، اهتمام، تشنج، جرس الانذار، صخب، غضب


اشوب طلب

فوضوی


پر اشوب

عاصف


اشوب ناگهانی

عیب


دل اشوب

غثیان


سر و صدا و اشوب کردن

صاخب

فارسی به آلمانی

اشوب

Alarm (m), Alarm, Alarmieren, Beunruhigung (f), Fehlersignal (n), Aufruhr (m), Randalieren, Zusammenrottung (f)


دل اشوب

Ekel (m), Übelkeit (f)

حل جدول

اشوب

بلوا، هیاهو


اشوب طلبی

فتنه گری


پر اشوب

نا آرام


اشوب و هنگامه

گیر و دار


اشوب و غوغا

داد، فریاد، غوغا


اشوب و بلوا

جنجال، فتنه، غائله

معادل ابجد

اشوب

309

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری