معنی اشکبار

لغت نامه دهخدا

اشکبار

اشکبار. [اَ] (نف مرکب) اشک ریز. گریان. اشکباران. اشک افشان:
من بچشم خویش دیدم کعبه را کز زخم سنگ
اشکبار از دست مشتی نابسامان آمده.
خاقانی.
عمر تو گم شد بخنده ترک بخنده
سود تو از چشم اشکبار چه خیزد.
خاقانی.
دام و دد دشت را بسویش
با من همه اشکبار بینند.
نظامی.
چو از چشم گرینده ٔ اشکبار
بر آن خوابگه کرد لختی نثار.
نظامی.
چون چنین دیدند ترسایانْش زار
میشدند اندر غم او اشکبار.
مولوی.
میگریم و مرادم از این سیل اشکبار
تخم محبتی است که در دل بکارمت.
حافظ.
بحیرتم چو در ابر سفید باران نیست
چه دجله هاست که در چشم اشکبار من است.
کلیم.
|| (اِمص مرکب) و صاحب آنندراج آرد: اشک ریختن. طغرا گفته:
تنش کرده از دولت اشکبار
مقامات پروانه را استوار.
یعنی به دولت اشک ریختن و امر بدین معنی.

حل جدول

اشکبار

گریان

مترادف و متضاد زبان فارسی

اشکبار

اشک‌ریز، اشک‌فشان، سرشکبار، گریان، گهربار

فارسی به انگلیسی

اشکبار

Lachrymose, Maudlin, Teary, Weepy

فارسی به عربی

اشکبار

باکی، سریع البکاء، رطب

فرهنگ فارسی هوشیار

اشکبار

گریان، اشک ریز اشک افشان

فارسی به آلمانی

اشکبار

Nass, Tränenreich [adjective]

معادل ابجد

اشکبار

524

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری