معنی اصرار
لغت نامه دهخدا
اصرار. [اَ] (اِخ) نام قبیله ای از عرب که در قلعه ٔ صُرَر سکونت دارند. (منتهی الارب).
اصرار. [اِ] (ع مص) اصرار اسب و خر به گوشش، راست کردن آنرا برای شنیدن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). راست کردن اسب گوش را تا بشنود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دو گوش راست کردن اسب. (تاج المصادر بیهقی). || اصرار سنبل، آماده ٔ برآمدن گردیدن خوشه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صَرَر گردیدن خوشه. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به صرر شود. || دو رفتن و شتافتن. (منتهی الارب). اصرار مرد در دویدن، شتافتن وی. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). اصرار فلان، دو رفتن فلان و شتافتن. (از ناظم الاطباء). || اصرار مرد بر کار؛ عزم کردن و پایداری و دوام وی بر آن. (از قطر المحیط).بر چیزی ایستادن. (تاج المصادر بیهقی). عزیمت نمودن بر کار و ثبات و دوام ورزیدن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عزم کردن بر کار. (از اقرب الموارد). پافشاری و مداومت و ثبات بر کار. (از اقرب الموارد). درایستادن در کار. الحاح. ابرام. بر کارها بایستادن. ایستادن بر چیزی. پیوسته به کاری بودن. پافشاری کردن. سماجت. ایستادگی: او چون اصرار و انکار قوم دید جز مداراه و ترک مماراه چاره ای ندید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 289).
- امثال:
از ما اصرار از او انکار.
به اصرار آدمی را به هر کار توان واداشت.
|| بر گناه بایستادن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13). پافشاری و دوام وثبات بر کاری و درین معنی اکثر در شر و گناهان بکاررود. یقال: اصرّ علی الذنب، اذا لم یُقلع عنه. (از اقرب الموارد). همیشه بر گناه بودن. پیوسته در معصیت بودن. پیوسته بر گناه بودن. (مؤید الفضلاء). بر گناه بایستادن. بر معصیت ایستادن. بر معصیت بیستادن. (زوزنی). ادامه بر گناه و عزم بر ارتکاب گناههایی که در سابق از بنده سر زده است، کذا فی الجرجانی. (کشاف اصطلاحات الفنون). و در حدیث آمده است: آنگاه که اصرار بر گناهی صغیره باشد آنگاه در حکم کبیره و قادح عدالت است:
شتاب راچو کند پیر در ورع رغبت
درنگ را چو کند بر گنه جوان اصرار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 277).
و بدین مقامات و مقدمات هرگاه که حوادث بر عاقل محیط شود باید که در پناه صواب رود و بر خطا اصرار ننماید. (کلیله و دمنه). چون مدتی بر این برآمد و ایشان الا اصرار نیفزودند [اصحاب سبت]، خدای تعالی ایشان را عذاب فرستاد. (تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 4 ص 516). || شوخ چشمی. || تنها بر کردن کاری مستعد شدن. (غیاث) (آنندراج). مستعد به کاری شدن. (فرهنگ نظام). || منع کردن کسی قبول نساختن. (غیاث) (آنندراج). منع کسی را قبول نکردن. (فرهنگ نظام). و رجوع به ارمغان آصفی ص 133 شود.
فرهنگ معین
(اِ) [ع.] (مص ل.) پافشاری کردن.
فرهنگ عمید
ابرام و پافشاری کردن در کاری، پیوسته دنبال کاری رفتن، در امری پایداری کردن، ایستادگی و ثبات بر کاری،
* اصرار ورزیدن: (مصدر لازم) اصرار کردن، اصرار داشتن، ایستادگی و پافشاری کردن در امری،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
پافشاری، پاپیچی
مترادف و متضاد زبان فارسی
ابرام، الحاح، انهماک، پافشاری، پیله، تاکید، سماجت، مداومت
کلمات بیگانه به فارسی
پافشاری
فارسی به انگلیسی
Assertiveness, Importunity, Insistence, Persistence, Pertinacity, Protestation, Urgency
فارسی به ترکی
ısrar
فارسی به عربی
اصرار، ین
عربی به فارسی
سرسخت , یکدنده , لجوج , سخت , ترشرو , اصرار , پافشاری , سخت دلی , لجاجت , سختی , سفتی , چسبندگی , سرسختی
فرهنگ فارسی هوشیار
پافشاری، سماجت کردن در انجام کاری
فارسی به ایتالیایی
insistenza
معادل ابجد
492