معنی اصیل

حل جدول

اصیل

شریف، نجیب

بهزاد

مترادف و متضاد زبان فارسی

اصیل

پاک‌نژاد، شرافتمند، شریف، نجیب، نژاده، مستند، اصلی

فارسی به انگلیسی

اصیل‌

Authentic, Authoritative, Bona Fide, Canonical, Classical, Faithful, Firsthand, Genuine, McCoy, Noble, Pedigreed, Prime, Primitive, Pukka, Pureblooded, Purebred, Real, Simon-Pure, Thoroughbred, True, Trueborn, Well-Born

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

اصیل

اصیل، رجل محترم، صافی، صریح، نبیل

فرهنگ فارسی هوشیار

اصیل

صاحب اصل، صاحب نصب، با اصل، با نژاد، محکم واستوار

فرهنگ عمید

اصیل

دارای نژاد خوب، نژاده، نجیب: آدم اصیل،
به دور از تحریف یا تغییر، اصلی، واقعی: فرهنگ اصیل اسلامی،

لغت نامه دهخدا

اصیل

اصیل. [اُ ص َ] (اِخ) ابن عبداﷲ هذلی یا غفاری. صحابی بود و وی همان کسی است که هنگامی که مکه را برای پیامبر (ص) وصف کرد، فرمود: کافیست ترا ای اصیل. (از تاج العروس).

اصیل. [اَ] (اِخ) نظام الدین اصیل یا اصیل الدین. مقتدا و شیخ الاسلام عراق بود و هنگامی که شاه سلطان اصفهان را محاصره کرد و لشکر وی در شهر ریختند و دروازه ها فروگرفتند، شیخ ابواسحاق از اضطرار به خانه ٔ اصیل التجا برد و در آنجا مختفی گشت. رجوع به تاریخ گزیده ص 674 و نظام الدین شود. و خواندمیر نیز مینویسد: هنگامی که شاه سلطان اصفهان را محاصره کرد (757 هَ. ق.) امیر شیخ ابواسحاق در خانه ٔ اصیل الدین که شیخ الاسلام شهر اصفهان بود پنهان شد و چون سلطان بشهر درآمد اصیل الدین از آنرو که شاه سلطان از راه گماشتن جاسوسان در پی جستن پناهگاه شیخ ابواسحاق بود بترسید و چگونگی امر را به شاه سلطان بازگفت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 290 شود.

اصیل. [اَ] (اِخ) شهریست در اندلس. (منتهی الارب) (آنندراج). سعدبن خیر گوید شاید از اعمال طلیطله باشد. (از معجم البلدان) (مراصد). رجوع به اصیله شود.

اصیل. [اَ] (اِخ) برادرزاده ٔ اتابک شیرگیر بود که در روزگار سلطان محمد با فدائیان الموت نبرد میکرد.خواجه رشیدالدین آرد: و در دهم ربیعالاول سنه ٔ عشرین و خمسمائه (520 هَ. ق.) میمون دژ بفرمود ساختن و زجرود و دهخدا و عبدالملک فشندی به کوتوالی آنجا نصب کرد و اصیل برادرزاده ٔ شیرگیر لشکری به دیلمان آورد، ومنهزم بازگشت و اموال و چهارپای او غنیمت گرفتند. (از جامع التواریخ چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 138).

اصیل. [اَ] (ع ص) صاحب اصل بمعنی صاحب نسب، ای کسی که آبا و اجداد او شریف و نجیب باشند. (غیاث). آنکه دارای اصل است. (از اقرب الموارد) (آنندراج). خداوند اصل و حسب و نسب و بزرگ. (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 3). صاحب اصل. صاحب نسب. (منتهی الارب). گهری. گوهری. بانژاد. باپروز. عریق. گرامی نژاد. نژاده. بااصل.اصلمند. نیک نژاد. (تفلیسی). رمیز. (منتهی الارب). نجیب. کسی که دارای نسب بزرگ باشد. چیزی یا کسی بااصل و بزرگ. (مؤیدالفضلا). بیخ آور. خداوند نسبت نیکو. پاک گهر. نژاده. باگهر: اگر نه آن بودی که مردی بزرگ زاده و اصیل بود و از راه دور آمده بود بفرمودمی تا همان زمان او را هلاک کردند. (تاریخ بخارا):
همیشه قاعده ٔ ملک کردگار جلیل
ممهد است بشمشیر شهریاراصیل.
عبدالواسع جبلی.
|| هر چیز محکم و استوار و بیخدار. (از منتهی الارب) (آنندراج). || محکم رای. (از اقرب الموارد). صاحب رای محکم. (از منتهی الارب).
- رای اصیل، رای استوار و محکم:
کرده ای هیچ توشه ای ره را
نیک بنگر یکی به رای اصیل.
ناصرخسرو.
|| خلیفه ٔ ثابت رای از سرداری. (منتهی الارب) (آنندراج). العاقب الثابت الرأی. (تاج العروس). || مجد اصیل، ذواصاله. || ابن عباد گوید: شر اصیل، ای شدید. || در اساس آمده است که: گویند نخل در سرزمین ما اصیل است، یعنی در آن پایدار و باقی است و از بین نمی رود. (از تاج العروس). || (اِ) آخر روز. (منتهی الارب). وقت مابعد عصر تا غروب. (از اقرب الموارد). ج، اُصُل، اُصلان، آصال، اَصائل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). شبانگاه و وقت خفتن است و... جوهری گفته است تا نماز شام. (شمع قاموس): بُکرهً و اَصیلاً؛ بامداد و شبانگاه. (قرآن 48 / 9). شبانگاه. (غیاث) (آنندراج) (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی) (ترجمان ترتیب عادل ص 13). شامگاه. آفتاب زرد تا پسین. نزدیک به فروشدن آفتاب. پس از نماز دیگر. وقت فاصل بین عصر و مغرب. بعد از عصر تا فرورفتن آفتاب. شبانگاه، و آن بعد از وقت عصر تا وقت فرورفتن آفتاب است. (مؤیدالفضلا). ایوار. خلاف غدوه. خلاف بکره. ج، آصال: بالغدو و الآصال، به بامداد و شبانگاه. (قرآن 205/7 و 15/13 و 36/24). و رجوع به آصال شود. صاغانی گفته است: اصیل بمعنی وقت بر آصال جمع بسته شود، چون افیل و آفال. (از تاج العروس). || هلاک و موت. (منتهی الارب) (آنندراج).

عربی به فارسی

اصیل

صحیح , معتبر , درست , موثق , قابل اعتماد , خالص , اصل , اصلی , واقعی , حقیقی , اصیل , خوش جنس , باتجربه , کاردیده

فرهنگ معین

اصیل

(ص.) پاک نژاد، نجیب، (اِ.) شبانگاه، جمع آصال. [خوانش: (اَ) [ع.]]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اصیل

نژاده، ریشه دار، گوهری، تبارمند

کلمات بیگانه به فارسی

اصیل

ریشه دار

فرهنگ فارسی آزاد

اصیل

اَصِیل، اصل دار، ریشه دار -صاحب اَصل و نَسَب،

اَصِیل، غروب، بین عصر و غروب (جمع: آصال)،

فارسی به ایتالیایی

اصیل

nobile

فارسی به آلمانی

اصیل

Edel [adjective]

معادل ابجد

اصیل

131

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری