معنی اضطراب
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص ل.) پریشان حال شدن، لرزیدن، (اِمص.) آشفتگی، بی تابی. [خوانش: (اِ طِ) [ع.]]
فرهنگ عمید
جنبیدن،
لرزیدن، تپیدن،
پریشانحال شدن، آشفتگی، بیتابی، بیآرامی،
یکدیگر را با چیزی زدن، به هم واکوفتن،
(روانشناسی) پریشانی ذهن براثر ترسی مبهم،
حل جدول
پریشانی، دلواپسی
تپ
التهاب، تشویش، دلواپسی، واهمه، هیجان، بیقراری، دغدغه، سراسیمگی
بیقراری، پریشانی
ناآرامی
فرهنگ واژههای فارسی سره
دلواپسی، پریشانی، آسیمه سری، سرآسیمگی
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشوب، التهاب، اندوه، بیتابی، بیقراری، بیم، پریشانی، تپشدل، ترس، تشویش، توهم، خوف، دغدغه، دلواپسی، دلهره، رنج، سراسیمگی، قلق، ناراحتی، واهمه، هیجان
کلمات بیگانه به فارسی
پریشانی
فارسی به انگلیسی
Agitation, Anguish, Anxiety, Flutter, Perturbation, Solicitude
فارسی به عربی
اضطراب، الم، خمیره، غضب، قلق، عدم استقرار
بیماری ها
عربی به فارسی
اشوب , اضطراب , جنبش , اغتشاش , هیاهو , اختلا ل , مزاحمت , سراسیمه کردن , گیج کردن , گرم شدن کله (در اثر مشروب) , دست پاچه کردن , عصبانی کردن , اشفتن , مضطرب کردن , سراسیمگی , دست پاچگی , هنگامه , همهمه , غوغا , شلوغ , جنجال , التهاب , اغتشاش کردن , جنجال راه انداختن , ناارامی , اشفتگی , بیقراری , بیتابی
فرهنگ فارسی هوشیار
بی تهبی، جنبیدن ولرزیدن، طپیدن، آشفتگی
فرهنگ فارسی آزاد
اِضْطِراب، (ثلاثی: ضَرَبَ) پریشان شدن، منقلب شدن، غمگین شدن، لرزیدن، پرموج گردیدن، مختل و بی نظم گشتن، یکدیگر را زدن، بهم خوردن،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Aufreiben, Sorge (f), Unruhe; aengstlichkeit
واژه پیشنهادی
دلشوره
معادل ابجد
1013