معنی اعز

لغت نامه دهخدا

اعز

اعز. [اَ ع َزز] (ع ص) گرامی. ارجمند. (منتهی الارب). عزیز و گرامی و ارجمند. کمیاب. (آنندراج). گرامی. ارجمند. کمیاب. (ناظم الاطباء). عزیز و مکرّم. یقال: «رجل اعز و امراءه عزی، ای عزیز و عزیزه». (از اقرب الموارد). رجوع به عزیز شود. || طویل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || استوار. (منتهی الارب) (آنندراج). عزیز بمعنی قوی. (از اقرب الموارد). || (ن تف) عزیزتر. (آنندراج). گرامی تر. ارجمندتر. (ناظم الاطباء). کمیاب تر. نیازی تر. امنع. (یادداشت بخط مؤلف): «قال یا قوم أرهطی اعز علیکم من اﷲ». (قرآن 92/11). «انا اکثر منک مالاً و اعز نفراً». (34/18). «یقولون لئن رجعنا الی المدینه لیخرجن ّ الاَعزّ منها الاذل و ﷲ العزه و لرسوله و للمؤمنین ». (قرآن 8/63).
اعز مکان فی الدنیا سرج سابح
و خیر جلیس فی الزمان کتاب.
؟ (از مطلعالسعدین).
- امثال:
اعز من ابن الخصی.
اعز من است النّمر.
اعز من الابلق العقوق.
اعزمن التریاق.
اعز من الغراب الاعصم.
اعز من الکبریت الاحمر.
اعز من ام قرفه.
اعز من انف الاسد.
اعز من بیض العنوق.
اعز من حلیمه.
اعز من قنوع.
اعز من کلیب وائل.
اعز من مخ البعوض.
اعز من مروان القرظ.
(از یادداشتهایی بخط مؤلف).

اعز. [اَ ع َزز] (اِخ) ابن علی الظهیری. محدث است. (منتهی الارب).

اعز. [اَ ع َزز] (اِخ) ابن علیق. محدث است. (منتهی الارب).

اعز. [اَ ع َزز] (اِخ) ابن عمربن محمد سهروردی. محدث است. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

اعز

ارجمندتر، بزرگوارتر، نایاب تر. [خوانش: (اَ عَ زّ) [ع.] (ص تف.)]

فرهنگ عمید

اعز

عزیزتر، گرامی‌تر، ارجمندتر،

حل جدول

اعز

عزیزتر

عزیز تر

فرهنگ فارسی هوشیار

اعز

‎ گرامی تر، کمیاب تر، درازتر، استوارتر (صفت) ارجمندتر گرانمایه تر بزرگوارتر، نایاب تر دشوار یاب تر.

فرهنگ فارسی آزاد

اعزّ

اَعَزّ، گرامی تر (ین)، عزیزتر (ین)،

معادل ابجد

اعز

78

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری