معنی افرند

لغت نامه دهخدا

افرند

افرند. [اَ رَ] (اِ) فر و نیکویی. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (آنندراج). || زیبائی. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (آنندراج). همان اروند است. (شرفنامه ٔ منیری):
افرند تو ندارد اورند تو کسی
گر چند هست شاهدی ار چند و ارجمند.
(از مؤلف شرفنامه).
|| حشمت. (برهان) (هفت قلزم). حشمت و جلال. (ناظم الاطباء). حشمت و مهتری. (آنندراج).

افرند. [اِ رِ] (ع اِ) فِرِند. جوهر شمشیر. || نگار شمشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || شمشیر جوهردار. (منتهی الارب). شمشیر. (از اقرب الموارد). || گل سرخ. (منتهی الارب). حوحم یعنی گل سرخ. (از اقرب الموارد). || قسمی جامه. (منتهی الارب). نوعی لباس. (از اقرب الموارد). || دانه ٔ انار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || معرب پرند فارسی. (از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

افرند

فر و شکوه، زیبایی. [خوانش: (اَ رَ) (اِ.)]

حل جدول

افرند

فر و شکوه


شکوه

افرند


برق و جوهر شمشیر

افرند


فر و نیکویی

افرند


فر و شکوه

افرند


شکوه و جلال

فر، افرند، اورند، شان، عظمت، ابهت


فروشکوه

اورند،افرند ،فرهی، عظمت، هیبت


شکوه وجلال

فر، افرند، اورند، شان، عظمت، ابهت، شوکت، حشمت، بزرگی

فرهنگ پهلوی

افرند

روشن وتابان، زیبا و نیکو

فارسی به انگلیسی

افرند

Embellishment


بی‌ افرند

Inglorious

فرهنگ فارسی هوشیار

افرند

خوشگلی، زیبائی، برق شمشیر

معادل ابجد

افرند

335

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری